آنچه که در محرم گذشت…
روز اول
امام حسین علیهالسلام در روز اول محرم با سپاه حر دیدار کرد و حر و سپاه او توسط امام از آب سیراب شدند.نقل شده که ظاهرا در اول محرم بوده که کاروان حسینی در حرکت بودند و امام علیهالسلام در صبحگاه دستور دادند که ظروف و مشکها را پر از آب کنید، حرکت کردند، ناگهان یکی از یاران امام با صدای بلند تکبیر گفت، و گفت از دور نخلستانی پیداست. امام فرمود چه میبینید؟ عدهای گفتند نخلستان نیست گوشهای اسب از دور چنان مینماید که نخل است. آنها نزدیک شدند تعداد هزار سواره نظام به فرماندهی حر، مأمور از طرف عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه.
امام به یارانش فرمود: از آنها پذیرایی و آنها را که تشنهاند سیراب کنید.
تا روز دوم، حر، اصرار داشت حضرت را همراه کاروان به سوی کوفه ببرد، بین امام و حر گفتوگوهایی صورت میگرفت و امام علیهالسلام وقت نمازها، نماز را اقامه میکرد و سپاه حر نیز با حضرت و به اقتدا به امام، نماز جماعت میخواندند.
بدین ترتیب امام پس از نماز ظهر و عصر بر آنها موعظه و اتمام حجت مینمود. حر نیز به خواسته و مأموریت خود پافشاری میکرد اما امام علیهالسلام از قبول درخواست او امتناع میکرد.
حر به امام عرض کرد که در این واقعه اگر بر مخالفت اصرار و پافشاری کنی، تو و همراهانت کشته میشوید.حضرت در این حال به شعر یکی از صحابه استناد فرمود و گفت تو مرا از مرگ میترسانی مرگ بر جوانمرد عار نیست، وقتی آرزوی حق و قصد دفاع از حق را داشته باشد و جهاد کند.
وقتی حر این اشعار را از امام شنید به کناری رفت و با سپاه خود حرکت کرد امام نیز با قافله خود در حرکت بودند تا به منزلگاه بیضه رسیدند.
امام برای اتمام حجت خطبهای خواند و اهداف خویش را آشکار نمود و با استناد به سخنان پیامبر اکرم(ص) فرمود که هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال میکند و عهد شکن است، بر مسلمانان است که در مقابل او اعتراض کند.
در مسیری که امام از مکه حرکت کرد روز هشتم ذی حجه تا رسیدن به کربلا با افراد و کاروانهای مختلفی دیدار و ملاقات داشت. از جمله این دیداردها دیدار با عبدالرحمن حر بود که امام از او خواست به کاروان کربلا بپیوندند او امتناع کرد و اسب خود را به امام پیشکش نمود. حضرت امتناع از قبول کرد.
در آخر شب جوانان را دستور داد تا مشکها را پر از آب کنند، سپس دستور داد از منزل قصر بنی مقاتل حرکت کنند حرکت کردند، حضرت بر پشت اسب خود چرتی زد، و بیدار شد و فرمود «انا لله و انا الیه راجعون» دوبار کلمه استرجاع بر زبان آورد، در این حال فرزندش علی اکبر به پیش او آمد و علت را پرسید.
حضرت فرمود: فرزندم در عالم رویا دیدم که سوارهای ندا داد مرگ بر دیدار اهل کاروان میآید، و اهل کاروان به سوی مرگ در شتابند.علی سئوال کرد: ای پدر آیا ما بر حق نیستیم، فرمود: فرزندم ما بر حقیم و بازگشت بندگان به سوی خداوند است، اکبر عرضه داشت: پس ای پدر مهربانم چه باکی از مرگ داریم امام از کلام علی خوشحال شد و دعایش کرد.
وقتی صبح شد کاروان حسین نماز صبح را خواندند و حرکت کردند. یاران حر، به سوی آنان آمده تا کاروان را به سوی کوفه بکشند، آنها امتناع کردند و زهیر گفت مولای من با همین سپاه کم، نبرد کنیم که شکست آنها برای ما سهل است. امام فرمود: من هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود. در این روز پیکی از کوفه آمد و کاروان حسینی؛ با اصرار حر به سوی نینوا در حرکت بودند به شهر و یا آبادی غاضریه رسیدند. پیک از سوی عبیدالله برای حر پیامی آورد، که حسین را یا وادار به بیعت کن یا در سرزمین بدون آب و علف و بدون قلعه و پناهگاه فرود آور و منتظر دستور بعدی باشد.
حر امام را از مضمون نامه آگاه کرد. امام فرمود ای حر ما را رها کن در این قریه اقامت کنیم، حر پاسخ داد این مرد جاسوس و پیک عبیدالله است که کارهای مرا زیر نظر دارد، من از خواسته تو معذورم. امام و یارانشان، حرکت کردند و به دشتی بـی آب و علف رسیدند.
اسب امام ایستاد، امام فرمود نام این زمین چیست، زهیر گفت: نامهای مختلف دارد، یکی از نام هایش عقر و نام دیگرش کربلا است.
امام فرمود: اینجا قافله را نگه دارید و خیمهها را بپادارید این جا نامی است آشنا، وقتی با پدرم به سوی صفین میرفتیم اینجا استراحت کرد و از خواب بیدار شد و گفت در خواب دیدم این دشت پر از خون است و حسین در آن خون غوطهور است.
روزدوم
امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال ۶۱ هجری به کربلا وارد شد. عالم بزرگوار «سید بن طاووس » نقل کرده است که: امام علیه السلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست . این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است . در این روز «حر بن یزید ریاحی » ضمن نامه ای «عبیدالله بن زیاد» را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود.
در این روز امام علیه السلام به اهل کوفه نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه – که مورد اعتماد حضرت بودند – را از حضور خود در کربلا آگاه کرد . حضرت نامه را به «قیس بن مسهر» دادند تا عازم کوفه شود . اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
«اللهم اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلا کریما واجمع بیننا وبینهم فی مستقر من رحمتک، انک علی کل شیی ء قدیر
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی .
روز سوم
«عمر بن سعد» یک روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی ازاهل کوفه وارد کربلا شد. شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند.
در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام «کثیر بن عبدالله » – که مرد گستاخی بود – را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبدالله به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم; ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلا چنین قصدی نداریم .
هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، «ابو ثمامه صیداوی » (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه السلام بود . همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است . پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی کنم .ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی . گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی . او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد . سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود:
«مردم کوفه مرا دعوت کرده اند و پیمان بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم …. »
روزچهارم
در روز چهارم محرم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود .
به دنبال آن ۱۳ هزار نفر در قالب ۴ گروه که عبارت بودند از:
۱- شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر
۲- یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر
۳- حصین بن نمیر با چهار هزار نفر
۴- مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر
به سپاه عمر بن سعد پیوستند . بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
روز پنجم
در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی » (۱۰) را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس » بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند . همراهان این مرد ۵۰۰نفربودند.در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در کربلادر روزعاشورا
به شهادت رسید .
روزششم
در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده ام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند .
در این روز «حبیب بن مظاهر اسدی » به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم .
امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود . عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم … .
در این هنگام مردی از بنی اسد که او را «عبدالله بن بشیر» می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم
«حقیقتا این گروه آگاهند – در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، – که من [رزمنده ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام ».
سپس مردان قبیله که تعدادشان به ۹۰ نفر می رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند . در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق » را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد . آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام نداشتند . هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد . امام علیه السلامفرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله »
روز هفتم
درهفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خودبین امام حسین و یاران و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج » را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند .
در این روز مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی » – که از قبیله «بجیله » بود – فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرارنده .
حمید بن مسلم می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد، ولی سیراب نمی شد . چنین بود تا به هلاکت رسید .
روز هشتم
خوارزمی در مقتل الحسین و «خیابانی » در وقایع الایام نوشته اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند; بنابراین امام علیه السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که:به من خبر رسیده است که حسین چاه می کند و آب بدست می آورد . به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر . عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود .
در این روز «یزید بن حصین همدانی » از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد; عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند ازآنان مضایقه می کنی؟عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم; آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم .
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند .
امام علیه السلام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظة » را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیه السلام با ۲۰ نفر و عمر بن سعد با ۲۰ نفر در محل موعود حاضر شدند . امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس » و فرزندش «علی اکبر» را نزد خود نگاه داشت . عمر بن سعد نیز فرزندش «حفص » و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد .
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام که فرمود: آیا می خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد . یک بار گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیه السلام فرمود: خانه ات را می سازم . ابن سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! امام فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم . عمر بن سعد گفت:من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد . به خدا سوگند! من می دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است . پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه السلام را رها کنند; چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم . عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن » سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند .
روز نهم
در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله » – که لشکرگاه و پادگان کوفه بود – با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد .
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی وکار را خراب کردی … . شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان ام البنین علیها السلام بود) را طلبید . آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام . آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر کرد. امام حسین علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید .امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم . حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ «عمرو بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی .
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت
روز دهم
روز دهم محرم را عاشورا میخوانند؛ واژهای که پیش از اسلام و در دوره جاهلی وجود نداشته است. حتی در کلام عرب غیر از «عاشوراء» کلمهای بر وزن فاعولاء وجود ندارد. بعضی از واژهشناسان، عاشورا را کلمهای عبرانی و عربی شده واژه عاشور دانستهاند. عاشورا در زبان عبری برای نامیدن روز دهم ماه تشری (ماه یهودی) به کار میرود. برخی روز عاشورا را سالگرد روزی میدانند که حضرت موسی دریای سرخ را شکافت و به همراه پیروانش از آن عبور کرد. از امام باقر نقل شده که روزه در عاشورا قبل از واجب شدن روزه ماه رمضان معمول بوده، ولی پس از آن ترک شده است. با این حال همانگونه که در زیارت عاشورا آمده بنیامیه این روز را مبارک خواندند و اکنون برخی از اهل سنت نیز روزه گرفتن در این روز را مستحب میدانند. اما این روز برای شیعیان و بسیاری از اهل سنت و حتی پیروان ادیان غیراسلامی روز حزن و اندوه و سوگواری است. حوادث روز عاشورا و اتفاقات پیش و پس از آن را با هم مرور میکنیم.
وقایع صبح تا غروب روز عاشورا
طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک، واقعه کربلا به حساب گاهشماری شمسی روز ۲۱ مهر سال ۵۹ هجری شمسی بوده است.
امام حسین بعد از نماز صبح برای اصحابش، سخنرانی و آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
امام حسین دستور داد تا اطراف خیمهها خندق بکنند و آن را با خاربوتهها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
کمی بعد از طلوع آفتاب امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبهروی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبهای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام نامه نوشتهاند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکار کردند. امام نامههایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام پرسید چرا حکم ابنزیاد را نمیپذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مناالذلة … فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.
چند نفر از اصحاب خطاب به کوفیان سخنان مشابه امام گفتند؛ ازجمله بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآنخوانها)ی کوفه بود و زهیربن قین. بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر و فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند.
شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا اینقدر تعلل میکند؟ عمر سعد نخستین تیر را به سمت سپاه امام رها کرد و خطاب به لشکریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند. (تعداد شهدا در حمله اول ۵۰ نفر ذکر شده است.(
بعد از تیراندازی، «یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابنزیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امامحسین نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشندهای باشی»؛ عبدالله آن دو نفر را کشت، البته انگشتان دست چپش قطع شد.
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمان رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت و بعد از عقبنشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام را تیرباران کردند و در پی آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را ۵۰ نفر و ابنشهرآشوب ۳۸ نفر ذکر کرده است. اولین شهید، ابوالشعثا بود که هشت تیر انداخت و پنج نفر از دشمن را کشت. امام او را دعا کرد. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام حمله کنند که زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.
بعد از این حملات، امام دستور تکتک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. یکی از نخستین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین را نشان داد و گفت: وصیت من این مرد است. یک بار هم هفت نفر از اصحاب امام در محاصره واقع شدند، حضرت عباس محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد، چون که نوشتهاند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» و به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب شهید شد. امام از شهادت حبیب متاثر شد و برای نخستینبار در روز عاشورا گریست؛ رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم.» امام نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعیدبن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»
علیاکبر، پسر امامحسین بود. البته برخی عبدالله بن مسلم بن عقیل را نخستین شهید بنیهاشم میدانند که ظاهرا جناب عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنیهاشم گران آمد، دستهجمعی بر اسب سوار شده و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید؛ به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
عاقبت امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمهها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالی که با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعهقطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود: «اکنون دیگر پشتم شکست.»
امام به طرف خیمهها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پارهپاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنهاش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخوارهاش علیاصغر را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله شهید شد. امام به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان میشد. بعضی تیر میانداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب میکردند. شمر و ۱۰ نفر به مقابله امام آمدند. بعد از شهادت امام، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد. در مقاتل نوشتهاند زمانی که امام در آستانه شهادت بود کسی جرات نمیکرد به سمت ایشان برود؛ اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن دوید و به طرف مقتل امام آمد؛ او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
وقت شهادت امام را وقت نماز عصر گفتهاند. شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» حمیدبن مسلم گوید: «در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام فروبرد…»
بعد از شهادت امام عدهای لباسهای آن حضرت را غارت کردند که نوشتهاند تمام این افراد بعدها به مرضهای لاعلاج دچار شدند. غارت عمومی اموال امام حسین و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمهها گذاشت. یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بنمطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد. نزدیک غروب آفتاب سر امام را جدا میکنند و به خولی میدهند تا همان شبانه برای ابنزیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب میدوانند.
درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را میداده، سنان بن انس بین مردم میتاخته و رجز میخوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشتهام!»
و اما عاشورا…
دهم محرم، روز معرفت، حماسه و سوگ، روز محاصره و عطش و شمشیر، شوق و عشق است که از افق کربلا دمید. مسافران تهجد و شبزندهداری، آزادگان و وارستگان از هر چه بند و اسارت و تردید، آماده شدند. نه در چشمها نشانی از خستگی بود و نه در چهرهها نشان تشویش و پریشانی و شکستگی. عطر نفسهای عاشقان بوی نیایش شبانه داشت و قلبشان روشنایی ذکر و محبت و ایمان. وقتی فجر فواره زد، صدای دلنشین اذان علیاکبر علیهالسلام چهارسوی دشت بیتاب را فراگرفت تا زیباترین نماز صبح عالم برپا شود. بنا به روایتهای مستند، چهار هزار فرشته با پرچم سپید به یاری آمده بودند و امام حسین علیهالسلام حضورشان در کربلا را به پس از شهادت خود و یاران خبر داده بودند. به سرانگشت یارانی را به هم نشان میدادند که تاریخ، پاکتر و پاکبازتر از آنان ندیده بود.
در مقابل هم هر چه تاریکی و تباهی، خود را برای جنایت و قساوت آماده میکردند. در یکسو حق مطلق و در سوی دیگر، باطل محض قرار گرفت. همه خوبی و همه پلیدی مقابل هم ایستادند.
عاشورا بود. همهچیز بود. خدا بود و انسان و شیطان. ایمان بود و عصیان. عشق بود و نفرت و دیگر بار فلسفه وجود و آفرینش، نه در هیأت کلمات در قامت انسانها مرور میشد
وقت سحر لحظهای امام حسین علیهالسلام بر زمین نشستند. در حالتی شبیه خواب قرار گرفتند. وقتی برخاستند، فرمودند: «در خواب دیدم که سگانی بر من هجوم آوردند و در میان آنان سگی پیس (دو رنگ) بود که به من نزدیکتر میشد و گمانم آن است که قاتل من ابرس (پیس) خواهد بود. در همان حال رسول خدا صلیالله علیه و آله را دیدم که میفرمودند: فرزندم، تو شهید آل محمدی که فرشتگان آسمان و ساکنان عرش اعلی چشم به راه تو هستند. امشب، روزهات را نزد ما خواهی گشود. بشتاب و درنگ مکن! اینک فرشتهای از آسمان مأمور است که خون تو را در شیشهای سبزرنگ گردآورد. این است که رؤیای من، هنگامه رفتن فرارسیده است و در آن هیچ تردیدی نیست.»
عاشورای سال ۶۱ هجری هرچند روز شهادت امام حسین علیهالسلام و یاران آن حضرت بود، اما بر حق بودن آن حضرت نشان از پیروزی جاودانه است و خون پاکی که بر زمین ریخته شد، شاهراهی شد که انسانهای حقطلب در طول تاریخ، صراط مستقیم را از بیراههها تشخیص بدهند.
در شام غریبان بر اهل بیت (ع) چه گذشت؟
شام غریبان، شب غریبی اهل بیت شهدای کربلاست؛ شبی که رسالت بانوی نینوا و امام سجاد (ع) بیش از پیش نمایان می شود.
شهادت امام حسین (ع) در روز عاشورا
روز دهم، پیکار تا وقت نماز عصر به طول انجامید و آنگونه که منابع و مقاتل نوشتهاند حضرت سالار شهیدان (ع) عصر عاشورا آخرین نفری بودند که توسط شمر بن ذی الجوشن لعنت الله علیه به شهادت رسیدند.
عمر بن سعد غروب عاشورا سر مبارک امام حسین (ع) را با خاندان او که هفتاد و دو سر بود، نزد ابن زیاد فرستاد.
عمر سعد خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین (ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.
کاروان اسرا به پرچمداری زینب کبری (س)
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، روی لشکر اشقیا به خیمه ها باز شد و هرآنچه بود و نبود را از خیمهها به غارت بردند و به جان زنان و کودکان رحم نکردند.
برای زنان و کودکانی که چند روزی تشنگی را تاب آوردند و شهادت همسر، برادر و پسر دیدند، اسارت بار سنگینی بود که باید تا کوفه آن را میکشاندند.
کاروان اسرا به پرچمداری زینب کبری (س) از کربلا به سمت کوفه به حرکت درآمد و پس از آن به سمت شام مسیر خود را ادامه دادند.
عبور کاروان اسرای کربلا از قتلگاه
در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمیکنم لحظهای که زینب دختر فاطمه (س) را از کنار کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند. او از سوز دل مینالید … و امام سجاد (ع) میفرماید: … من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینهام تنگ شد و به اندازهای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمهام زینب (س) وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بیتابی نکنم.
در طول مدتی که اسرای کربلا در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت میکردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوهها جا داده شده بودند.کوفیان که خیال میکردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه (یزید) عاصی شدهاند، به ایشان جسارت و اهانت میکردند. عدهای هم از نسب اسرا سؤال میکردند.
در مجلس عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین (ع) است، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم خود را پیروز میدان میخواند و شهادت امام حسین (ع) را خواست خدا قلمداد میکرد. ولی با جوابهایی که از جانب حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) میشنید، بیشتر رسوا میشد.
شام غریبان یادآور آوارگی اهل بیت
برگزاری مراسم شام غریبان یادآور آوارگی اهل بیت امام حسین (ع) و اسیران و کودکان بازمانده از واقعه کربلاست که غروب عاشورا، بیپناه و در دل تاریکی شب مانده بودند.
شیعیان اغلب با روشن کردن شمع در تاریکی، این شب را متفاوتتر از شبهای دیگر محرم عزاداری می کنند.
یازده محرّم الحرام
١ـ حركت كاروان اسيران از كربلا
٢ـ برگزاري مجلس ابن زياد ملعون
۱ـ حركت كاروان اسيران از كربلا
عمربن سعد ملعون روز يازدهم محرم سال ۶۱ هـ .ق. تا ظهر در زمين كربلا ماند و بر كشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاك سپرد؛ در حالي كه بدن امام حسين(عليه السلام) به همراه ۷۲ تن از اصحاب گران قدرش بدون كفن برزمين گرم كربلا مانده بود. چون روز به نيمه رسيد، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را بر شترها سوار كردند. حضرت زين-العابدين(عليه السلام) را در حالي که بيمار بود نيز با غل و زنجير بر اشتري سوار نمودند . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صداي شيون و گرية بانوان بلند شد که به يکباره غوغايي در کربلا به پا شد. حضرت زينب(سلام الله عليها) با چشمي خون فشان رو به بدن مطهر برادر كردند و فرمودند: «به فداي آنكس كه سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فداي آنكس كه ريسمان خيامش را قطع كردند! به فداي آنكس كه نه غايب است تا اميد بازگشتنش باشد و نه مجروح است كه اميد بهبودش باشد! به فداي آنكس كه جان من فداي او باد! به فداي آنكس كه با دلي اندوهناك و با لبي عطشان او را شهيد كردند! به فداي آنكس كه از محاسنش خون ميچكيد» . نكتة قابل توجه در اين فرمايش حضرت زينب(سلام الله عليها) آن است كه شهادت امام حسين(عليه السلام) و غارت خيمه هاي آن حضرت را روز دوشنبه بيان فرمودهاند در حالي كه بنا به گفتة تمام تاريخ نويسان روز عاشورا، روز جمعه يا شنبه بوده است. از اين رو بايد گفت که اين کلام بلند آن حضرت، به روز دوشنبهاي اشاره دارد كه غاصبان خلافت در سقيفة بني ساعده دور هم جمع شدند تا سنگ بناي انحراف و گم راهي ميليونها مسلمان را بگذارند؛ پس در همان جا واقعة كربلا را نيز كه ثمرة اين فتنة ننگين بود، طراحي نمودند و در حقيقت خنجري كه شمر ملعون در عصر عاشورا بر گلوي نازنين امام حسين(عليه السلام) قرار داد، غاصبان خلافت در سال ۱۱ هـ .ق. آن را از غلاف بيرون آورده و براي كشتن امام حسين(عليه السلام) آماده كرده بودند. آنكه طرح بيعت شـورا فكـند خود همانجا طرح عاشورا فكند
۲ـ برگزاري مجلس ابن زياد ملعون عمر بن سعد روز يازدهم محـرم به كوفه آمد و عبـيدالله بن زيـاد، بـابرگزاري مجلس باشكوهي، اذن عمومي داد تا مردم در مجلسش حاضر شوند. آن گاه سر مقدس امام حسين(عليه السلام) را مقابل او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم مينمود و با چوبي كه در دست داشت جسارت ميكرد. در اين هنگام زيد بن ارقم برخاست و در حاليكه ميگريست، فرياد زد: «چوبت را از لب و دندان حسين(عليه السلام) بردار كه من با چشم خود ديدم رسول خدا(صلي الله عليه و اله) لبان مبارك خويش را بر همين لب و دهان گذارده بود!» ابن زياد ملعون به او گفت: «اگر پيرمردي سالخورده نبودي و عقل خود را از دست نداده بودي، گردنت را ميزدم!» پس در اين هنگام زيد از جا برخاست و روانة خانهاش شد
دوازده محرّم الحرام
١ـ دفن شهداي كربلا
٢ـ ورود کاروان اسراي کربلا به كوفه ٣ـ شهادت امام سجاد(عليه السلام)
۱ـ دفن شهداي كربلا
روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هـ .ق. عدهاي از قبيلة بنياسد براي دفن بدن مطهر امام حسين(عليه السلام) و اصحابشان به كربلا آمدند. اما از آنجا كه بدنها معمولاً سر نداشتند و بيشتر آنها بر اثر ضربات شمشير پاره پاره شده بود و قابل شناسايي نبودند، بني اسد متحير شده بودند. در اين هنگام امام سجاد(عليه السلام) به معجزة الهي تشريف آوردند و بدنها را يك به يك به آنان معرفي نمودند و خود آن حضرت نيز بدن مطهر پدر بزرگوارش را در حاليكه به شدت ميگريستند به خاك سپردند. سپس روي قبر مطهر چنين نوشتند: « هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب الذّي قتلوه عطشاناً غريباً».
۲ـ ورود کاروان اسراي کربلا به كوفه
در صبح روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هـ .ق. كاروان اُسراي اهل بيت(عليهم السلام) وارد كوفه شدند. سرهاي مقدس شهدا را در جلوي محملها حركت ميدادند تا اينكه اين كاروان را در تمام كوچه و بازارهاي شهر گرداندند. راوي در بيان گوشهاي از اين جريان، چنين ميگـويد: «ديـدم مـردم كوفه به كودكان گرسنهاي كه در محملها نشسته بودند، نان و خرما ميدادند كه در اين اثنا حضرت ام كلثوم(سلام الله عليها) با مشاهدة اين رفتار، فرياد برآوردند: «اي مردم كوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است!»؛ و نان و خرما را از دست كودكان ميگرفتند و پس ميدادند. صداي شيون و گرية مرد و زن بلند شده بود كه دوباره حضرت ام كلثوم(سلام الله عليها) فرمودند: «اي مردم كوفه! مردانتان ما را ميكشند و زنانتان به حال ما ميگريند؟! ميان ما و شما، خدا در روز قيامت داوري ميكند.» در اين هنگام حضرت زينب(سلام الله عليها)، حضرت فاطمه صغري(سلام الله عليها)، حضرت امكلثوم (سلام الله عليها) و امام زينالعابدين(عليه السلام) هر كدام خطبههاي جداگانهاي ايراد فرمودند كه در اين خطبهها، علاوه بر بيان فضايل اهل بيت(عليهم السلام)، مظلوميت امام حسين(عليه السلام) و اصحابشان و بيوفايي و بيعت شكني مردم كوفه را يادآور شده و به افشاگري دستگاه حكومت يزيد پرداخته شده است. ۳ـ شهادت امام سجاد(عليه السلام)
بنا بر روايتي شهادت امام سجاد(عليه السلام) در روز دوازدهم محرم سال ۹۴ هـ . ق. در ۵۷ سالگي واقع شد. حضرت زينالعابدين(عليه السلام) در دوران خفقان و مظلوميت شيعه به سر ميبردند؛ از اين رو مجال حضور فعال درجامعه را نداشتند. با وجود اين اوضاع و احوال، به نشر احكام و مسايل دين اسلام به هر نحو ممكن ميپرداختند. از آن جمله بسياري از مسايل مهم اعتقادي، اخلاقي و اجتماعي و … را در قالب دعا براي شيعيان بيان ميفرمودند. مدت امامت آن بزرگوار ۳۴ سال بود كه سرانجام به دست وليدبن عبدالملك مسموم شدند و به شهادت رسيدند و پيكر پاكشان در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد .
سیزده محرّم الحرام
١ـ اسراي اهل بيت(عليهم السلام) در مجلس ابن زياد
٢ـ نامه عبيدالله بن زياد به يزيد ٣ـ شهادت عبدالله بن عفيف
۱ـ اسراي اهل بيت(عليهم السلام) در مجلس ابن زياد
در روز سيزدهم محرم سال ۶۱ هـ .ق. بعد از آنكه سرهاي مقدس شهداي كربلا را به همراه اسراي اهل بيت(عليهم السلام) در شهر كوفه گرداندند، اهل بيت امام حسين(عليهم السلام) را وارد دارالامارة ابن زياد كردند. آن ملعون دستور داد تا سر مقدس اباعبدالله الحسين(عليهم السلام) را پيش رويش قرار دهند؛ آن گاه زنان و كودكان آن حضرت را به همراه امام سجاد(عليهم السلام) در حاليكه با طناب بسته بودند، وارد مجلس او نمودند و در برابر آن ملعون ايستاده نگاه داشتند. نقل شده است كه حضرت زينب(سلام الله عليها) به صورت ناشناس و در حالي كه لباسهاي كهنهاي دربر داشتند، وارد مجلس شدند و گوشهاي از قصر در كنار زنان نشستند. ابن زياد سؤال كرد: «اين كه بود در آنجا با گروهي از زنان نشست؟!» حضرت زينب(سلام الله عليها) پاسخ ندادند. ابن زياد براي بار دوم و سوم سؤال خود را تكرار كرد. تا اينكه يكي از كنيزان گفت: «اين بانو دختر فاطمه(سلام الله عليها)، دختر رسول خداست». ابن زياد روي به جانب حضرت زينب(سلام الله عليها) نمود و گفت: «خداي را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت! و گفتههاي شما نادرست از كار درآمد!» حضرت زينب(سلام الله عليها) فرمودند: «خداي را سپاس كه ما را به پيامبر خود، حضرت محمد(صلي الله عليه و اله) گرامي داشت و از پليديها پاك گردانيد. فاسق، رسوا ميشود و نابكار دروغ ميگويد و چنين فردي، ما نيستيم بلكه ديگري است». ابن زياد ملعون گفت: «كار خدا را با برادر و اهل بيت خود چگونه ديدي؟!» حضرت زينب(سلام الله عليها) فرمود: «چيزي جز نيكي و زيبايي از جانب خداوند نديدم. آنان گروهي بودند كه خداوند شهادت را بر ايشان مقدّر فرموده بود كه به سوي جايگاه ابدي خويش شتافتند و در آن آرميدند». عبيدالله بن زياد از پاسخهاي كوبندة آن حضرت بسيار خشمگين شد و تصميم به قتل ايشان گرفت ولي عمر بن حريث گفت: «او زن است و زن را بر سخنش ملامت نمي كنند». هم چنين در برابر جوابهاي كوبندة حضرت سجاد(عليه السلام) ارادة قتل آن حضرت را نمود كه با وساطت حضرت زينب(سلام الله عليها) از قصد پليدش منصرف شد . پس از برگزاري اين مجلس شوم، عبيدالله دستور داد تا اهل بيت امام حسين (عليهم السلام) را در زندان كوفه نگه دارند و نيز قاصدان خبر قتل امام حسين(عليه السلام) را در همه جا منتشر كنند .
۲ـ نامة عبيدالله بن زياد به يزيد
در روز سيزدهم محرم سال ۶۱ هـ .ق. عبيدالله به يزيد نامهاي نوشت و او را از شهادت امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت با خبر ساخت. چون نامه به دست يزيد رسيد و از مضمون آن آگاه شد، در جواب نوشت تا سر مقدّس امام حسين (عليه السلام) و ساير شهدا را به همراه اسيران به سمت شام بفرستد.
۳ـ شهادت عبدالله بن عفيف
عبدالله بن عفيف ازدي يکي از اصحاب بزرگوار اميرمؤمنان (عليه السلام) بود كه در جنگهاي جمل و صفين در ركاب آن حضرت جنگيد و دو چشم خويش را از دست داد و از آن پس مدام به عبادت مشغول بود. او در سيزدهم محرّم الحرام سال ۶۱ هـ .ق. به دستور عبيدالله بن زياد به شهادت رسيد. جريان شهادت عبدالله بن عفيف چنين بود: او در مسجد كوفه حاضر بود و سخنان عبيدالله بن زياد را گوش ميكرد. آن گاه كه ابن زياد گفت: «حمد خدايي را كه حق و اهل حق و حقيقت را پيروز كرد و يزيد و پيروانش را نصرت داد و كذّاب پسر كذّاب را بكشت!!»، او با تمام شجاعت و دليري از جا برخاست و گفت: «اي پسر مرجانه! كذّاب تويي و پدرت و آنكس كه تو و پدرت را بر اين جايگاه و سِمَت قرار داد. اي دشمن خدا! فرزندان پيامبر(صلي الله عليه و اله) را از دم شمشير ميگذراني و اين چنين جسورانه بر منبر مؤمنان سخن ميگويي؟! عبيدالله بن زياد كه انتظار چنين پيشآمدي را نداشت با شدت عصبانيت فرياد زد: «او را نزد من بياوريد». مأموران از هر طرف هجوم آوردند تا او را بگيرند اما حمايت شديد افراد قبيلة عبدالله بن عفيف آنان را ناكام گذاشت. شب هنگام مأموران پليد ابن زياد به خانه او ريختند و آن بزرگوار را از خانه خارج كردند و با ضربات شمشير به شهادت رساندند. آنگاه ابن زياد ملعون دستور داد تا سر از بدنش جدا کرده، بدنش را در كوفه به دار آويزند
پانزده محرّم الحرام
ورود نمايندگان طايفة «نَخَع» به مدينه و پذيرش دين اسلام
رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و اله) در مدت ۲۳ سال در مكه و مدينه مردم را به دين مبين اسلام دعوت مينمودند و از شرك، بتپرستي و كفر باز ميداشتند. در اين مدت بسياري از طايفههاي شبه جزيرة عربستان با ميل و رغبت باطني خويش، دين اسلام را پذيرا مي شدند و خود را از گمراهي رهايي ميبخشيدند. بنابر نقل تاريخ نويسان، آخرين گروهي كه بر پيامبرخدا وارد شدند و اسلام اختيار نمودند، طايفة «نَخَع» بود. از اين طايفه، حدود دويست تن در پانزدهم محرم سال ۱۱ هـ .ق. وارد مدينه شده، به محضر رسول خدا(صلي الله عليه و اله) رسيدند و با آن حضرت بيعت نمودند و به دين مبين اسلام گرويدند. بعدها نيز مردان اين قبيله در حمايت از خاندان پيامبر(صلي الله عليه و اله) فداكاريهاي فراواني کردند.
نوزدهم محرّم الحرام
حركت كاروان اسيران كربلا از كوفه به طرف شام
يزيد ملعون در جواب نامة عبيدالله بن زياد به او دستور داد تا كاروان اُسراي كربلا را به همراه سرهاي مطهر شهدا به شام بفرستد.از اين رو در روز نوزدهم محرم سال ۶۱ هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد. البته برخي نقل كردهانـد كه ابن زياد زن هاي غير هاشميه در كاروان اُسرا را با شفاعت اقوامشان آزاد کرد و فقط زنهاي هاشميه براي اسارت به شام برده شدند
بیستم محرّم الحرام
مراسم عروسي حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
بنا بر قول مشهور شب بيست و يكم محرم سال دوم هجري شب عروسي زينت زنان بهشت، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و اميرمؤمنان علي(عليه السلام) است. در روايتي از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه: «اگر خداوند متعال، علي(عليه السلام) را براي زهرا (سلام الله عليها) نميآفريد، در سراسر زمين از آدم گرفته تا انسانهاي بعدي، همسر و همتايي براي حضرت فاطمه(سلام الله عليها) وجود نداشت». در مورد جريان اين مراسم چنين نقل شده است كه در اين شب، پيامبر اكرم(صلي الله عليه و اله) پارچه اي طلبيدند و بر پشت استر خود كه «شهبا» نام داشت، افكندند و به حضرت فاطمه(سلام الله عليها) فرمودند: «بر آن سوار شو» پس فاطمه سوار شد. سلمان فارسي، صحابي بزرگ پيامبر (صلي الله عليه و اله) ، زمام استر را گرفت و رسول خدا در پشت سر حركت ميكردند. در مسير راه جبرئيل و ميكائيل با هفتاد هزار فرشته حضرت زهرا(سلام الله عليها) را همراهي ميكردند و تكبير ميگفتند. رسول خدا (صلي الله عليه و اله) نيز تكبير ميگفت، و به اين ترتيب تكبيرگفتن در عروسيها سنت گرديد. پس از آنكه پيامبر(صلي الله عليه و اله) آن¬ها را تا خانه زفاف بدرقه نمودند، در آن خانه براي آن دو بزرگوار دعا كردند و سپس از خانه بيرون آمدند .
بیست و پنجم محرّم الحرام
١ـ شهادت سيّد الساجدين علي بن الحسين(عليهما السلام)
٢ـ قتل «محمد امين» به دستور برادرش «مأمون»
۱ـ شهادت سيّد الساجدين علي بن الحسين(عليهما السلام) بنا بر روايت مشهور امام سجاد(عليه السلام) در ۲۵ محرّم الحرام سال ۹۴ هـ .ق. به شهادت رسيدند. آن حضرت پس از گذراندن عمري پر بركت كه در يكي از حساسترين دورههاي تاريخ اسلام واقع شد، ويژگيهاي مهمي در بين مردم داشتند؛ زيرا فضايل و مكارم اخلاقي آن حضرت در هر مجلس و محفلي بيان ميشد و امام در دلها و عواطف مردم جا گرفته بود. اين وضع بر امويان بسيار سخت بود و آنها را ميرنجاند و از همه كس بيشتر وليد بن عبدالملك، كينة امام را در دل داشت كه بارها ميگفت: «من تا وقتي علي بن الحسين(عليه السلام) در دنيا باشد راحت نيستم». از اين رو وقتي وليد زمام سلطنت را به دست گرفت، مصمم شد امام را مسموم كند؛ لذا زهر كشندهاي براي كارگزارش در مدينه فرستاد و به او دستور داد تا آن را به امام بخوراند و آن نانجيب نيز دستور وليد ملعون را عملي كرد. زهر در بدن نازنين امام كارگر شد و بدين صورت حضرت سيد الساجدين، علي بن الحسين(سلام الله عليها) در ۵۷ سالگي در مدينة طيبه به شهادت رسيدند. از پيكر پاك امام سجاد(عليه السلام) در شهر مدينه تشييع بينظيري شد. تودههاي مردم از مناطق مختلف بر جنازة آن حضرت حاضر شدند و همگي با دلهاي پريشان و شكسته در هالهاي از اشك با امام مظلوم خويش وداع كردند. امام باقر(عليه السلام) بدن مطهر پدر گراميشان را در قبرستان بقيع در كنار قبر عمويشان حضرت مجتبي(عليه السلام) به خاك سپردند .
۲ـ قتل «محمد امين» به دستور برادرش «مأمون»
هارون الرشيد در زمان حيات خود، پسر خويش محمد امين را كه مادرش زبيده بود، جانشين خويش قرار داد و پسر ديگرش عبدالله مأمون را كه بزرگتر از امين بود، وليعهد امين قرار داد. پس از مرگ هارون، امين به مدت پنج سال خلافت كرد و برادرش را از وليعهدي خلع نمود. مأمون كه در خراسان امارت داشت به كمك ايرانيان بر ضد برادرش قيام كرد و سرانجام طاهر بن حسين ذواليمينين را با سپاهي عظيم به بغداد فرستاد و در جنگي كه بين دو سپاه مأمون و امين در گرفت، سپاه امين شكست خورد و طاهر، فرماندة سپاه مأمون، در ۲۵ محرم سال ۱۹۸ هـ .ق. امين را كشت و سرش را به مرو منتقل كرد و بدين گونه خلافت عباسي به مأمون منتقل شد .
بیست و ششم محرّم الحرام
١ـ شهادت علي بن الحسن المثلث
٢ـ محاصرة شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه يزيد
۱ـ شهادت علي بن الحسن المثلث
در بيست و ششم محرم سال ۱۴۶ هـ .ق. علي بن حسن بن حسن بن حسن بن علي (عليه السلام) در ۴۵ سالگي در زندان منصور كه در آن روز و شب تشخيص داده نميشد، در حاليكه غل و زنجير بر دست و پاي مباركش بود به درجة والاي شهادت نايل شد .
۲ـ محاصرة شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه يزيد
بعد از شهادت سيد الشهداء(عليه السلام) و يارانشان در كربلا و اسارت اهل بيت آن حضرت چهرة يزيد بن معاويه بيش از پيش براي همة مسلمانان بي اعتبار و بيمقدار شد و همچنين فساد و بيبندوباري دربار يزيد، مردم را به شورش بر ضد حكومت يزيد واداشت. به همين علت شورشهايي بر ضد يزيد در سال ۶۳ هـ .ق. در حجاز به وجود آمد كه از آن جمله اهالي مكه اقدام به مخالفت علني و درگيري مسلحانه با سپاهيان و عاملان يزيد در آن شهر كردند و توانستند مكه را از دست عامل يزيد بيرون آورند. پس از انتشار اين خبر، سپاهيان شام به مكه هجوم بردند و در ۲۶ محرم سال ۶۴ هـ .ق. آن شهر را محاصره نمودند و بر اهالي آن بسيار سخت گرفتند. آنها بر بلنديهاي اطراف مكه، منجنيقهاي بزرگي نصيب كرده بودند و به وسيلة آنها مكه را سنگباران ميكردند. مردم شهر به مسجدالحرام پناه بردند ولي حَصين بن نُمِير دستور داد تا مسجدالحرام و كعبه را نيز نشانه گيرند و اين محاصره و تهاجم به مکه تا ۴۵ روز ادامه داشت .
بیست و هشتم محرم الحرام
١ـ رحلت حذيفة بن يمان
٢ـ ورود كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) به بعلبك ٣ـ تبعيد امام جواد(عليه السلام) به بغداد
۱ـ رحلت حُذيفة بن يمان
حذيفة بن يمان يكي از اصحـاب بـزرگوار رسول گـرامي اسـلام و از خواص اميرمؤمنان علي(عليه السلام) بود. حذيفه يكي از هفت نفري بود كه بر جنازة مطهر حضرت صديقة طاهره، فاطمة زهرا (سلام الله عليها) نماز خواند. در جريان توطئة قتلي كه منافقان پس از واقعة غديرخم چيدند و ميخواستند در بازگشت از غديرخم در مسير راهي كه از ميان كوه ميگذشت شتر پيامبر(صلي الله عليه و اله) را بترسانند تا برمد و حضرت به دره سقوط كند، كه جبرئيل اين نقشه را به اطلاع رسول خدا(صلي الله عليه و اله) رسانيد. پيامبر(صلي الله عليه و اله) چون به محل مورد نظر رسيد، منافقان با چهرههاي بسته هر كدام ظرفي كه داخل آن پر از سنگ ريزه بود، رها كردند و شروع به سر و صدا و فرياد نمودند؛ اما عمار، مهار ناقة رسول خدا را محكم گرفته و حذيفه هم در كنار آن حضرت بود كه سرانجام توطئة پليد آن منافقان كور دل نقش بر آب شد. پيامبر اكرم منافقان را يك به يك به جناب حُذيفه معرفي نمود كه آنها عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، ابوعبيده، معاذ بن جبل، سالم، معاويه، عمروبنالعاص، طلحه، سعدبن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوموسي اشعري، مغيرة بن شعبه و ابوهريره، كه حذيفه همه را به خاطر سپرد و به همين دليل غاصبان خـلافت بعد از آن واقعه از حذيفه ميترسيدند كه مبادا آنها را به مردم معرفي كند . حذيفه سالها والي مداين بود و چهل روز پس از آنكه اميرمؤمنان علي(عليه السلام) به خلافت رسيدند، در آنجا رحلت فرمود و به خاك سپرده شد. او قبل از رحلت به دو فرزندش، صفوان و سعيد، وصيت كرد كه هميشه ملازم اميرمؤمنان(عليه السلام) باشند و ايشان هم به وصيت پدر عمل نمودند تا در جنگ صفين به شهادت رسيدند .
۲ـ ورود كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) به بعلبك بنا بر نقلي، كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) در بيست و هشتم محرم سال ۶۱ هـ .ق. در مسير شام وارد شهر بعلبك شدند كه مردم جاهل اين شهر به استقبال نيزهداران و مأموران حكومتي رفتند و از آنان پذيرايي مفصلي نمودند. حضرت امّ كلثوم(سلام الله عليها) با ديدن اين منظره در حق آنان نفرين كردند . ۳ـ تبعيد امام جواد(عليه السلام) به بغداد در ۲۸ محرم سال ۲۲۰ هـ .ق. امام جواد(عليه السلام) به دستور معتصم از مدينه به بغداد تبعيد شد .
معتصم براي اينکه امام جواد (عليه السلام)را بيشتر زير نظر داشته باشد و ارتباطات شيعيان را با آن حضرت کنترل و محدود کند، دستور داد تا امام از مدينه به بغداد هجرت
نماید .
منابع:
نفس المهموم
الارشاد؛ شیخ مفید
مقتل الامام الحسین علیهالسلام؛ خوارزمی
مقتل الامام الحسین علیهالسلام؛ بحرالعلوم
آینه در کربلاست؛ محمدرضا سنگری
الامام الحسین و اصحابه، ص ۱۹۴; البدء والتاریخ، ج ۶، ص ۱۰ .
اللهوف، ص ۳۵ .
کشف الغمة، ج ۲، ص ۴۷ .
مقتل الحسین مقرم، ص ۱۸۴ .
بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۱ .
ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۸۴ .
مستدرک الوسایل، ج ۱۴، ص ۶۱; مجمع البحرین، ج ۵، ص ۴۶۱ .
تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۱۰ .
بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۶ عوالم العلوم، ج ۱۷، ص ۲۳۷ .
مقتل الحسین (مقرم)، ص ۱۹۹ .
بحارالانوار، ج ۴۴ص ۳۸۶ .
انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۰ .
ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۸۶ .
وقایع الایام، ج ۵، ص ۲۷; مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۴ .
کشف الغمة، ج ۲، ص ۴۷ .
بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۸ .
ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۸۲ .
انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۴ .
الملهوف، ص ۳۸ .
ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۱ .
الملهوف، ص ۳۹ .
نفس المهموم، ص ۲۳۰ .
الامام الحسین و اصحابه، ص ۲۵۷ .
امالی شیخ صدوق، مجلس ۳۰ .