مفهوم ختم بر قلب
۱- معنای لغوی «ختم»
آن گونه که از کتب برخی از اهل لغت برمی آید، عدّهای از لغت پژوهان ختم را همان طبع دانسته اند و به هممعنایی ختم با طبع اشاره کرده اند. لحیانی از جمله کسانی است که به ترادف میان ختم و طبع اشاره کرده است. (زبیدی حنفی، ۸/۲۶۶) بر این اساس «خَتَمَ عَلی قَلبِهِ» مجاز است هنگامی که چیزی در آن وارد نمیشود و چیزی از آن خارج نمیگردد. «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلوُبِهِم» نیز، همانند آن فرموده خداوند است که فرمود: «طَبَعَ اللهُ عَلَیها» (نساء/۱۵۵). پس تعقل نمیکنند و به چیزی توجه نمیکنند. زجاج نیز ختم و طبع در لغت را به یک معنا دانسته است که آن عبارت از پوشش بر چیزی است و اطمینان از اینکه چیزی بر آن وارد نمیشود، همان طورکه خداوند فرموده است: «عَلی قُلوُبِهم اَقفالُها» (محمد/۲۴). (ابن منظور، ¬۱۲/۱۶۳)
اگر چه برخی از ارباب لغت هممعنایی ختم و طبع را بیان کرده اند، امّا برخی لغت شناسان میان ختم و طبع تفاوت قائل شده اند و گفته اند که طبع، اثری است که بر جای میماند و از آن جدا نمیشود؛ طبع از مفهوم ثبات برخوردار است، در صورتی که ختم از این معنا برخوردار نیست. «طَبع الدِّرهَم» یعنی بر درهم مهر نهاده شده و این مهر، اثری است که در آن نشان میگذارد و زایل نمیشود. بر همین مبناست که میگویند «طَبعُ الإنسان» زیرا چیزی است که ثابت و زوال ناپذیر است و اینکه میگویند فلان کس بر این طبع سرشته شده است، زمانی است که این طبع و سرشت از او زایل نشود. (مصطفوی، ۳/۲۲)
راغب در معنای واژه ختم، دو وجه معنایی را بیان میکند، امّا سخنی از هممعنایی آن با طبع به میان نمیآورد: ۱- تأثیر گذاشتن چیزی در چیز دیگر مانند نقش خاتم و مهر بر چیزی. ۲- اثر و نتیجهای که از نقش کردن و مهر زدن پدید می آید و مجازاً به معنای در بند کشیدن چیزی یا منع از ورود چیزی استعمال میشود، مانند آیه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلوُبِهِم و عَلی سَمعِهِم)(بقره/۷). (راغب اصفهانی، /۲۷۴)
لغت پژوهان علاوه بر معنی مهر زدن، معنای دیگری را برای ختم آورده اند که آن، رسیدن به نهایت و آخر یک چیز است. «خَتَمَ الشَّی» یعنی رسیدن آن به پایانش. زمانی که کسی قرآن را به پایان میرساند، گفته میشود «خَتَمَ فُلانٌ القرآنَ». «خاتَم مِن کُلِّ شئ» نیز به معنای عاقبت و پایان یک شیء است. همچنین آیه¬ «خاتَمَ النَّبیین» یعنی «آخرین پیامبر» (احزاب/۴). (ابن منظور، ¬۱۲/۱۶۴) ازهری، اصل معنایی برای واژه¬ ختم را «پوشش» بیان کرده است، مانند «خَتَمَ البَذرَ» که به معنی پوشاندن بذر است. (زبیدی حنفی، ۸/۲۶۶)
در جمع بندی نهایی میتوان گفت اهل لغت در معنای واژه¬ ختم به معانی مهر زدن، پوشش و پوشاندن یک چیز و پایان یک شیء اشاره کرده اند.
۲- معنای اصطلاحی «ختم» در قرآن
ختم در قرآن درباره موضوعِ قلب در آیات بقره/۷، انعام/۴۶، جاثیه/۲۳ و شوری/۲۴ به کار رفته است. مراد از ختم در اصطلاح قرآن، مهر و موم شدن و نفوذناپذیری قلب در مقابل دعوت الهی است. خداوند متعال این تعبیر را به جز آیه¬ ۲۴ سوره که مورد خطاب آن پیامبر اکرم (ص) است، درباره¬ افراد بیایمان لجوجی که بر اثر گناهان بسیار، در برابر عوامل هدایت نفوذناپذیر شده اند، به کار برده است. لجاجت و عناد این افراد در برابر حق به گونه ای در دل آنان رسوخ کرده است که همانند بسته و کیسه سر به مهری شده اند که دیگر هیچ¬ گونه تصرفی در آن نمیتوان کرد و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱/۸۵)
علّت اینکه خداوند این تعبیر را در مورد این گونه افراد به کار برده است، بدین دلیل است که استعمال این واژه در میان اعراب به معنای مهر زدن بر چیزی مرسوم بوده است. در وجه تسمیه¬ سلبِ حسِ تشخیص و درک واقعی از افراد به «ختم» باید گفت که این معنا از آنجا گرفته شده که در میان مردم رسم بر این بود هنگامی که اشیائی را در کیسهها و یا ظرف¬های مخصوص قرار میدادند و یا نامههای مهّمی را در پاکت میگذاشتند، برای آنکه کسی سر آن را نگشاید، آن را میب ستند و گره میزدند و بر گره مهر می¬نهادند. در لغت عربی برای این معنی، کلمه¬ «ختم» به کار میرود. (همان،/۸۶)
مفسران در بیان معنای «ختم» در قرآن، نظرات مختلفی ارائه کرده اند که به آنها اشاره میشود:
۱ـ منظور از ختم، علامت و نشانه است؛ وقتی کافر در کفر و انکارش به درجهای میرسد که دیگر ایمان نخواهد آورد و این امر برای خداوند معلوم است، علامتی بر قلب او زده میشود که نقطهای است سیاه رنگ تا ملائکه بدانند او ایمان نمیآورد و او را سرزنش و نفرین کنند. همان طور که در قلب مؤمن علامت ایمان نوشته میشود تا ملائکه بدانند و او را ستایش و برایش طلب عفو و رحمت کنند. (حسینی شاه عبدالعظیمی، ۱/۶۳)
راغب در مفردات این معنای از ختم را نمی¬پذیرد و در ردّ کلام جبائی که سخنش اشاره به این مطلب دارد میگوید:
«این چنین نیست، زیرا که اگر این علامت محسوس باشد، اصحاب تشریح آن را درک میکنند و اگر معقولِ غیرِ محسوس باشد، پس ملائکه با اطّلاع از اعتقادات آنها از استدلال بینیاز هستند.» (راغب اصفهانی، /۲۷۵)
اگر چه راغب این مطلب را نپذیرفته است، اما این دلیلی بر رد و عدم پذیرش این مطلب نیست. در برخی از روایات ائمه (ع) به چنین معنایی از «ختم» اشاره شده است و این امر، دلیل معتبر و متقنی در پذیرش این مفهوم است. از امام حسن عسکری (ع) روایت است که فرمودند: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم… اَی وَسَمَها بِسمةٍ یعرِفُها مَن یَشاءُ مِنَ المَلائکَةِ إذا نَظَروا إلَیها بِاَنّهُم الَّذینَ لایوُمِنونَ»؛ یعنی نشانه و علامتی که از طریق آن ملائکه هر گاه به آنها نگاه کنند، میدانند که اینها کسانی هستند که ایمان نمی آورند. (عروسی حویزی، ۱/۳۳)
۲ـ مقصود از ختم بر قلبها، حکم و شهادت خداوند است به اینکه آنها حق را نمی¬پذیرند. «ختم» به معنای شهادت و حکم، بسیار به کار میرود؛ مثلا ًمیگویند: «اَراکَ تَختِمُ عَلی کُلِّ ما یَقولُ فُلانٌ؛ می-بینم هر آنچه فلانی میگوید، تو بر آن صحه می¬گذاری و شهادت می¬دهی.» (طوسی، ۱/۶۳؛ ابوالفتوح رازی، ۱/۱۱۱)
۳ـ قول دیگر این است که اینها مورد ذم قرار گرفته اند، به سبب آنکه ایمان در قلب آنها داخل نمیشود و کفر هم از آن خارج نمیگردد. گویی قلبهایشان مهر شده است. مانند آیه¬ «صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ»، اینان گویی کر و کور و گنگاند؛ یعنی کفر چنان در دل آنان جای گرفته است که دیگر نمی¬بینند، مانند کسانی ¬که قلبشان مهر شده است. (طبرسی، ۱/۱۰۷)
۴ـ کم عمقی و کوتاه نظری: ابوعلی جبائی میگوید که ختم بر قلب کنایه از کمعمقی و کوتاه بینی در نظر و استدلال است و منظور آن است که دلهای اینان وسعت فکر و منطق ندارد، در برابر مؤمنین که سعه¬ نظر و وسعت فکر دارند. همان طور که در آیه¬ کریمه¬ (أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاسلام فَهُوَ علی نورٍ مِن رَبِّهِ)(زمر/۲۲)، مقصود همین وسعت نظر است و درباره¬ کفار میفرماید: (اَم عَلی قَلُوبٍ اَقفالُها) (محمد/۲۴). و نیز (قالوُا قُلُوبُنا غُلفٌ)(بقره/۸۸) و(وَ عَلَی قُلُوبُنا اَکِنَّةٍ)(انعام/۲۵).
مقصود از عدم وسعت قلب این است که بین حق و باطل نمیتوانند تشخیص دهند. در محاورات و استعمالات مردم زیاد دیده میشود که به کسی که شجاع نیست، میگویند دل ندارد یا قلب ندارد؛ یعنی ترسو است. همین ¬طور کسی که دعوت به اسلام شده و دلیل¬های روشن آن را دیده است و در عین حال از اسلام فاصله میگیرد، این شخص کسی است که دلش مهر شده و قلبش در پرده و «غلف» است. (همان،/۱۰۸)
شاید با یک جمع بندی میان معانی و مفاهیم مختلفی که از «ختم» در تفاسیر ارائه شد، بتوان گفت کسی که ایمان نمیآورد و از حق رویگردان شده است، عناد و لجاجت او، کفر و بیایمان او و هر آنچه که مانع از توجّه و روی آوردن او به حق شود، مانند پوششی است که مانع از وسعت فکر و نظر او میشود و او قادر به تشخیص میان خیر و شر و حق و باطل نخواهد بود. در عین حال، خداوند نیز آن را علامت و نشانهای قرار میدهد که مورد نکوهش قرار گیرد و فرشتگان نیز او را بشناسند و به بیایمان او پی ببرند.
ختم بر قلب در برخی از آیات، مانند آیه¬ (قُل أَرَأَیتُم إِن اَخَذَاللّهُ سَمعَکَم وَ اَبصارِکُم وَ خَتَمَ عَلی قُلُوبِکُم)(انعام/۴۶)، در ردیف گرفتن قوای شنوایی و بینایی آمده است. قلب ابزار درک و تعقل است و ختم بر قلب به معنی از کار افتادن عقل است. (طیب، ۵/۷۰-۷۱) همان عقلی که به وسیله آن این امکان برای انسان فراهم میشود تا به خدا ایمان آورد و از گناهانش توبه کند. (طوسی، ۴/۱۳۹) در ختم بر قلب، دریچه¬ قلب بسته میشود، به طوری که دیگر چیزی از خارج در آن داخل نمیشود تا قلب درباره¬ آن فکر کند و به کار بیفتد و خیر و شر و واجب و غیر واجب را تشخیص دهد. البته قلب به کلّی از خاصیتی که برای تفکر دارد از کار نمیافتد، زیرا اگر چنین باشد، آن وقت چنین کسی باید دیوانه باشد و حال آنکه کفار دیوانه نبودند، بلکه تنها فرقی که دلهای آنها با دلهای سایرین داشت، این بود که کفار کلام حق را درباره¬ خدای سبحان گوش نمی¬دادند؛ دلهایشان دلی بوده که چیزی از واردات چشم و گوش در آن وارد نمی¬شده تا حق و باطل را تشخیص دهند. (طباطبایی، ۷/۹۳)
اینکه گرفتن چشم و گوش در کنار ختم بر قلب آمده است، اشاره به آن دارد که این دو، ابزارهای حسّی ارتباط انسان با جهان بیرون هستند. گوش و چشم دو ابزار حسّی هستند که در واقع راههای ورود اطّلاعات از جهان خارج هستند. گوش شنیدنی¬ها را، و چشم دیدنی¬ها را به قلب می¬فرستد و در قلب است که باید تحلیل روی اطلاعات دریافتی صورت گیرد و سرانجام باعث ایمان به خدا گردد. البته ابزارهای حسّی محدود به چشم و گوش نیست، امّا این دو بیشترین نقش جمعآوری اطلاعات را دارند. آیه فوق با اشاره به اخذ و گرفتن این دو ابزار از سوی خداوند، سعی در بیان اهمیت و ارزش این ابزارهای شناخت دارد. به بیان دیگر، این آیه حالتی را که به خاطر از دست دادن چشم و گوش و عقل برای انسان پیدا میشود مورد توجه قرار میدهد. در حقیقت قرآن میخواهد بگوید که این ابزار مهم شناخت از خود شما نیست و میخواهد با توجه به حالت دردناکی که برای انسان به خاطر از دست دادن این نعمت¬ها پیش می آید، او را متوجّه این نعمت¬های بینظیر خداوند کند و وجدانش را از این راه تسخیر کرده و او را به خضوع وادارد.
۳- عوامل «ختم»
از آنجایی که نظام جهان آفرینش بر پایه¬ اسباب و مسببّات قرار دارد، منشأ ختم بر قلب نیز وجود برخی از عوامل میباشد. در عوامل ختم بر قلب، سخن از علل و عوامل این پدیده¬ خطرناک است. سخن در این است که چه اموری سبب میشود تا بر دل انسان مهر زده شود. در قرآن کریم این مسئله مهم در آیات مختلف بیان شده است و قرآن، آنجا که سخن از ختم بر قلب می¬زند، عواملی را که در ایجاد «ختم» مؤثر هستند را نادیده نگرفته است و به آنها نیز توجّه داشته است. در قرآن کریم، عوامل اصلی این امر تبیین شده است که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:
الف) پیروی از هوا و هوس
پیروی از هوا و¬ هوس از جمله¬ عواملی است که باعث ختم بر قلب میشود، همان گونه که در آیه¬ ۲۳ سوره جاثیه به این مطلب اشاره شده است: (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً)؛ «پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیدهاش پرده نهاده است؟»
قرآن کریم در این آیه میخواهد بگوید که هوس، ریشه¬ موانع شناخت است و با نشستن این غبارها بر آینه¬ قلب، این آینه زنگار میگیرد و انسان دچار ختم قلب میگردد. هوس طوفانی است که وزش آن غبارهایی به رنگ ظلم، کفر، اسراف و فسق تولید میکند. در این آیه خداوند میفرماید کسی که هوس خود را خدای خویش گرفته است، عامل حرکت و موضعگیری فردی و اجتماعیش هوس اوست. هوس است که انسان را به پنهان کردن حقیقت وادار میکند. وقتی هوس زمام اختیار انسان را از کف عقل گرفت، انسان از راهی که عقل او را به آن دعوت میکند، منحرف میشود و گمراه میگردد. ولی او گمراهی است که راه را میداند و خداوند نیز چنین افرادی را گمراه میکند.
هواپرستی سبب میشود تا انسان هوسران به تدریج به بیماری مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم شود و دیده¬ بصیرت وی کور گردد. هنگاهی که خداوند راههای شناخت را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمیتواند او را هدایت و راهنمایی کند. به طور کلّی هوسرانی¬ها و پیروی از آرزوهای شیطانی، حجابی است که فطرت انسانی را می¬پوشاند و باعث میشود که انسان از یاد خدا غافل و بیخبر بماند. هواپرستی موجب ختم بر قلب میگردد.
ب) کفر ورزیدن به خداوند
علاوه بر هواپرستی، کفر، از دیگر عواملی است که باعث ختم بر قلب میشود. کفر در لغت، عبارت از پنهان کردن چیزی است و اینکه به شب کافر گفته میشود، برای آن است که اشخاص را در تاریکی خود می¬پوشاند و نیز به کشاورز بدان جهت که دانه را در زمین پنهان میکند، کافر گفته میشود. (راغب اصفهانی،/۵۶۰) کفر در قرآن با عنایت به ریشه¬ لغوی آن، در مورد نهان کردن امور نیک و پسندیده و نیز در مورد نهان کردن امور زشت و ناپسند استعمال شده است. بنابراین کفر در قرآن به سه معنا آمده است:
۱- کفری که نه ممدوح است و نه مذموم؛(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً)(حدید/۲۰)
«بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزونجویی در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] به شگفتی اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینی، آنگاه خاشاک شود.»
۲-کفر ممدوح: نهان کردن چیزی که عقل پنهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را ناپسند میداند؛ (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (بقره/۲۵۶)
«در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنوای داناست.»
قرآن کسانی را که به عقاید باطل کافر میشوند و به عقاید حق گرایش می یابند، ستایش میکند.
۳- کفر مذموم: عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل نهان کردن آن را ناپسند و آشکار نمودن آن را پسندیده میداند؛ مانند پنهان کردن و کتمان حقیقت از روی تعصب و لجاجت.
در مورد اقسام کفر نکوهیده و مذموم میتوان از چهار قسم یاد کرد:
الف) کفر جهلی: عبارت است از پنهان کردن جهل با ادعای علم نسبت به مجهول؛ (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً)(جاثیه/۲۳)
«پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیدهاش پرده نهاده است؟»
ب) کفر علمی؛ (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً)(نمل/۱۴) «و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبّر آن را انکار کردند.»
ج) کفر نعمت؛ (هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیم)(نمل/۴۰)
«این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس میگزارد و هر کس ناسپاسى کند، بیگمان پروردگارم بینیاز و کریم است.»
د) کفر معصیت؛ امام صادق (ع) کفر مذکور در آیه ۸۵ سوره بقره را به کفر معصیت تفسیر نموده است.(ریشهری، میزان الحکمه، ۸/۴۰۷) این آیه خطاب به بنی اسرائیل که بعضی از فرمانهای الهی را اجرا میکردند و بعضی را نادیده میگرفتند، میفرماید: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ)(بقره/۸۵)
«آیا به بعضی از دستورات الهی ایمان میآورید و به بعضی کافر میشوید؟!»
کفر مذموم به تمام اقسام آن موجب تیرگی قلب و مانع شناخت است. اما کفری که موجب ختم بر قلب میشود، همان کفر به معنای اصطلاحی آن در قرآن، یعنی انکار خداوند و بیایمان است. کفر از آنجا که تجسّم هوس است، مانع شناختهای قلب میشود. کفر کافران ناشی از نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن عقل، یعنی هوس است. نافرمانی از عقل، دیده¬ عقل را ضعیف میکند و اگر ادامه یابد، آن فرد را به تدریج نابینا می¬سازد. نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن است که عقل را ضعیف میکند. ادراکات عقل فطری انسان اگر مورد مخالفت قرار گیرد، ضعیف میگردد و به تدریج به فراموشی سپرده میشود. کفر آینه¬ قلب را تیره میکند و بر آن مهر می¬زند. هر بار که انسان حقیقتی را پنهان میکند، بر تیرگی آینه¬ قلب افزوده میشود، تا آنجا که دیگر به هیچ وجه نمیتواند حقیقت را نشان دهد. وقتی انسان حقیقت را ندید و راه را از چاه تشخیص نداد، طبیعتاً گمراه میگردد.
کفر کافران مختوم القلب، باور نداشتن و نپذیرفتن آن چیزی است که فطرت نخستین انسانی و عقل صریح، آن را حق میبیند و پذیرفتنش را لازم میداند. کفر در انسان، برای روان او، مانند بیماری و مرضی است که اگر چاره نشود، تمام قوای انسانی از کار میافتد و سرانجام آن، کوری مطلق دل است که دیگر حق را از باطل نمیتواند جدا کند و درست را از نادرست بفهمد. به بیان روشنتر، اگر بیماری کفر چاره نشود، به هلاکت انسان و انسانیت کشیده میشود و به جایی میرسد که دیگر هیچ گونه اندرزی به کارش نمی¬خورد.
چنین افرادی که سیاهی، تمام قلب آنان را فراگرفته است، قابل هدایت و راهنمایی نیستند و هشدار پیامبران الهی کوچکترین اثری در هوشیاری و هدایت آنان ندارد. از این رو قرآن کریم خطاب به پیامبر اسلام (ص) درباره این افراد میفرماید: (إِِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أََم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ*خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوُبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی اَبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهَم عَذابٌ عَظیمٌ)(بقره۷-۶).
در روایات نیز، کفر به عنوان عاملی مؤثر در ختم بر قلب شمرده شده است. روایت است از امام رضا (ع) که در تفسیر آیه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِم و عَلی سَمعِهِم) فرموده اند: «الخَتمُ هُوَ الطَّبع عَلی قُلُوبِ الکُفّارِ عُقوبَةً عَلی کُفرِهِم کَما قالَ عزَّوَجل: «بَل طَبَعَ اللَّهُ عَلیها بِکُفرِهِم»(نساء/۱۵۵)؛ «ختم یعنی مهر زدن بر دلهای کافران به خاطر عقوبت بر کفرشان، همان¬ طور که خدای عزوجل در قرآن فرموده: «بلکه خدا به خاطر کفر آنها، دلهایشان را مهر کرده است». (صدوق، ۱/۲۴۸)
لازم به ذکر است که عدم تسلیم کافران در برابر حق و از بین رفتن استعداد برای قبول حق در آنان، در واقع بازتاب و عکس العملی از اعمال خود آنهاست و چیز دیگری علّت آن نیست. اعمال بد، نظیر انکار آفریدگار جهان و انکار گفتار پیامبران، حالت مخصوصی در وجود این کفار پدید آورده است که قدرت تعقل از وجودشان رخت بربسته است و این نیز به واسطه¬ انتخاب خواهش های نفسانی و به واسطه¬ کفر ورزیدن، جدال و لجاجت در برابر حق، تکبّر و ستیز میباشد. اصرار آنها بر کفر، قوای ادراکی آنها را از کار انداخته است. آنها، راهها و وسایلی که به وسیله آن میتوانستند به حق برسند و با آن ارتباط پیدا -کنند را در خودشان از بین برده اند. از میان رفتن این ابزارهای ارتباطی به دنبال اعمال زشتی است که از طرف آنها صورت گرفته است و در پی آن، این مجاری ارتباطی مسدود و بیاثر شده است. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که فرمودند: «همانا گناهان هر گاه پی در پی بر قلب وارد شوند، آن را قفل میکنند و در این هنگام است که ختم و مهر بر قلب از سوی خداوند می آید. پس برای قلب راهی برای ایمان و خلاصی از کفر نیست و این همان طبع و ختمی است که خداوند در آیه «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلوُبِهِم و عَلی سَمعِهِم» به آن اشاره کرده است و این چنین است قلبی که خداوند ختم بر آن را توصیف کرد، این قلب به ایمان نمیرسد، مگر اینکه ختم قلب شکسته گردد و ختم از قلب جدا گردد.» (ابنکثیر، ۱/۷۰)
این کافران، آن چنان در این کفر، عناد، لجاجت و اعمال بد و ناشایست فرو رفته اند که حسّ تشخیص از آنها سلب شده است و قدرت درک هیچ گونه واقعیت را ندارند. در نتیجه، دیگر مطالب واقعی و حقیقی در دلشان جای نمیگیرد. البته این امر در مورد همه کافران نیست، بلکه منظور، آن جمعیت متعصبی است که با حق دشمنی و عناد دارند و بر لجاجت و جحد خود پافشاری میکنند و گونه ای آلوده به ظلم و گناه و فساد شده اند که قلبشان به کلی تاریک گشته است.
برای بروز ختم بر قلب، عللی دیگر را میتوان در نظر گرفت، از جمله اینکه:
الف) وابستگی به پدیدههای حیوانی و اسقاط وجدان از فعالیت، خنثی شدن و از کار افتادن عوامل حرکت در مسیر حیات معقول، مانند درک، هوش، فهم، اندیشه، تعقل و احساسات پاک درونی.
ب) لجاجت و تعصب برای نگه داشتن آنچه سالیانی از عمر خود را در آن وضع روانی قبلی سپری کرده و نمی تواند بپذیرد که ممکن است در همه¬ آن سالیان طولانی به خطا رفته است.
ج) بیماری تکبر و خودخواهی که مانع از هر خیر و صلاحی است. (جعفری، /۳۶)
به نظر میرسد همه¬ عوامل و اسباب ختم بر قلب، از هوا و هوس نشأت میگیرد. آن کس که به مرحله¬ نهایی از کفر هم میرسد، ریشه¬ اصلی تمرّد او از حق، پیروی او از هوا و هوسش است که منجر به این میشود تا بر حق و حقیقت پرده بیندازد. اگر انسان بخواهد موانع شناخت قلبی خود را بردارد، به طور قطعی و بنیادی باید ریشه¬ هوس را از عمق وجود خود بر کَنَد و جلوی هوا و هوس خود را بگیرد.
۴- موانع «ختم»
قرآن اگر چه از ختم بر قلب سخن گفته است، اما راه پیشگیری از این امر را نیز بیان کرده است. قرآن کریم آنجا که سخن از قلب های محجوب دارد، در مورد جلوگیری از به وجود آمدن این حجاب¬ها، لبریز از دستورات الهی و فرامین خداوند است. انسان با توجه به شرایطی، میتواند تا به آن هنگام که قلبش به مرحله مختوم شدن نرسیده است، آینه¬ عقل را صیقل و صفا داده و آن را غبارروبی کند. اولین گام سعی در معالجه بیماری هوس است.
روح انسان را یا یاد خدا پر میکند و یا هوا و هوس، جمع میان این دو ممکن نیست. هواپرستی سرچشمه غفلت از خداوند است. این مطلب به وضوح در سوره کهف آمده است که تبعیت از هوای نفس، انسان را از یاد خدا غافل میکند؛
(وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)(کهف/۲۸)
«از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساختهایم و از هوس خود پیروی کرده و [اساس] کارش بر زیادهروی است اطاعت مکن.»
هواپرستی به قدری در جلوگیری و ممانعت از راه یافتن به سوی حق تأثیرگذار است که امام علی (ع) فرمودند: «فَامّا إتِّباعُ الهوی فَیَصُدُّ عَنِ الحَقِّ» (نهج البلاغه، خطبه/۴۲)؛ «پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می¬دارد.»
در روایتی دیگر از امام علی (ع) نیز آمده است که فرمودند: «إِنَّکَ إن أَطَعتَ هَواکَ أصَمَّکَ وَ أَعماکَ وَ أفسَدَ مُنقَلَبَکَ وَ أرْداکَ»؛ (محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ۱۰/۳۷۷) «اگر از هوس خود فرمان بری، تو را کر و کور میکند و آیندهات را تباه می¬سازد و به پستیات می¬کشاند.» در حدیث دیگری امام فرمودند: «الهَوی شَریکُ العمی»؛ (همان) «هوس شریک کوری است.» یعنی همان طوری که کوری مانع دیدن حسّی است، هوا و هوس نیز مانع بصیرت عقلی است. بنابراین هر دو در مانع شناخت بودن شریک هستند.
آن زمان که انسان از هوا و هوس خویش پیروی میکند و مرتکب گناه میشود، پرده¬ حیا را می¬دَرَد و در لجنزار معصیت غوطه¬ور میشود و فطرت خداجوییاش بر اثر گناه پوشانده میشود. اینجاست که گوش سخن حق را نمی¬شنود و دل حقایق عقلی را درک نمیکند و فریادهای عقل به گوش دل نمیرسد. گویا درِ دل بسته شده و مهر و موم گردیده است. غوطهور شدن در شهوات و هوای نفس، ریشه¬ استعدادهای روحی و درونی انسان را می¬خشکاند و آن را از آب معرفت و رحمت الهی محروم می-سازد. به راستی که هواپرستی، بت خطرناکی است که تمام درهای رحمت و راههای نجات را به روی انسان می¬بندد. بت هوا و هوس اغواکننده و سوق دهنده¬ به سوی انواع گناهان و انحرافات است. هواپرستی است که عقل را که مهم¬ترین وسیله¬ هدایت و درک صحیح حقایق است، از انسان میگیرد و پرده بر بصیرت و عقل آدمی میافکند.
همان گونه که در قسمت عوامل ختم بر قلب گذشت، کفر عامل دیگری در ختم بر قلب مطرح شد. آیه¬ ۷ سوره¬ بقره که اشاره به کافران مختوم القلب دارد، در تقابل با اهل تقوا و متقین که در آیات ابتدایی سوره¬ بقره از آنان سخن گفته شده، میباشد. از این رو میتوان نتیجه گرفت که ایمان و تقوا، عاملی مهم در جلوگیری از ختم بر قلب است. تقوا، تزکیه نفس و پرهیزگاری، شرط بهرهمندی از هدایت است. هر انسانی که فطرت انسانی خود را دفن نکرده باشد، آگاه به فجور و تقوای خود است، امّا آن هنگام که انسان سرمایه¬ فطری خود را از دست بدهد، راهی برای هدایت تشریعی ندارد.
۵- آثار «ختم»
از آثار بارزی که ختم بر قلب به دنبال دارد، یکسان بودن انذار و عدم انذار پیامبر بر افراد مختوم القلب است. خداوند در آیه¬ (إِِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أََم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ)(بقره/۷) به این مطلب اشاره کرده است که کسانی که به درجه¬ ختم بر قلب رسیده اند و صحیفه¬ جانشان مختوم شده است، انذار و عدم انذار بر آنان یکسان است. اینکه پیامبر، پیام الهی را به آنان می¬رساند، تنها از این جهت است که بر آنان اتمام حجّت شود.
۶- مخاطبین «ختم»
آن گونه که از توجه و بررسی آیات به دست می آید، هواپرستان و کافران، از منظر قرآن جزء افرادی هستند که مختوم القلب هستند. در اینجا به توضیح نکاتی بیشتر در مورد این گروهها پرداخته خواهد شد.
۱- کافرانی که به درجه¬ نهایی از کفر رسیده اند و انذار و عدم انذار آنان یکسان است. آیه¬ (إِِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أََم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ)(بقره/۶) بیانگر این مطلب است که کافران مختوم القلب هستند؛ گفتار قرآن برای این کافران بیاثر است، اگر از چیزی انذار شوند یا نشوند، به حالشان فرقی ندارد و بر آنها تأثیر نمیگذارد، آمادگی تبعیّت از حق در آنان از بین رفته¬ است و دیگر قابلیت پذیرش سخنان حق را ندارند.
کفر کافران در اینجا، مرحله¬ رسوخ کامل کفر و عناد در قلبهای آنان است، به طوری که اصلاً موضوعی برای هدایت باقی نمیماند و این خود نشان میدهد در مراتب پایین¬تر از این مرحله از کفر و ضلالت تام، مرتبه¬ تأثیر کلام و انذار است و انسان به حسب فطرت الهی که اقرار به ربوبیت الهی نمود، استعداد برای تأثیر و قبول را دارد. بنابراین تا زمانی که این استعداد را از دست نداد و جان انسان به سبب انس و اُلفت به حلاوت دنیا از جانب حق رویگردان نشد، هنوز جایی برای انذار و تبشیر باقی میماند. (طباطبایی،۱/۶۳)
۲- کسانی که با علم و آگاهی به پیروی از هوا و هوس می¬پردازند، تا جایی که به جای خداپرستی، به هواپرستی روی آورده اند؛
(أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً)(جاثیه/۲۳)
«پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیدهاش پرده نهاده است؟»
هواپرستان کسانی هستند که هوای نفس را معبود خود قرار داده اند. هر چه دارند، در پای این معبود قربانی کرده اند. از آنجا که علاقه¬ افراطی به چیزی تمام فکر انسان را به خود جلب میکند، جز آن نمیبیند و به غیر آن نمیاندیشد. انسانی که دل و جان خود را در عشق مال و شهوت باخته است و تمام سرمایههای خود را برای نیل به این هدف به کار گرفته است، این عشق هوس آلود پرده¬ ضخیمی بر عقل و فکر او میافکند.
در اینکه انسان چگونه در عین علم به چیزی در آن چیز گمراه میشود، باید گفت انسان به فطرت خدادادیاش حق را از باطل تشخیص میدهد و هر نفسی به تقوا و فجور خود ملهم است، ولی تقویت جانب هوا و تأیید شهوت و غضب، باعث پدید آمدن ملکه¬ استکبار و حقکُشی میشود. وقتی چنین ملکهای در نفس پیدا شد، قهراً آدمی مجذوب آن گشته و به عمل باطل خود مغرور میگردد. این ملکه¬ نمیگذارد تا انسان توجه و التفاتی به حق داشته باشد. در چنین حالتی است که حق و باطل در نظرش مشتبه میشود. در حالی که انسان معیار و میزان تشخیص حق و باطل را در نهاد خود دارد. (همان، ۷/۱۹)
۷- معیار «ختم»
اگر در قلب بسته شد، نه عقاید باطل و صفات رذیله از آن بیرون میرود، و نه عقاید حق و صفات نیکو در آن می¬نشیند، همان ¬گونه که در مورد ظرف سربسته و سر به مهر، نه میتوان گل و لای را از آن خارج ساخت، و نه میتوان آب زلال را به آن وارد کرد. هر میزان که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم میگردد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بی¬توجهی انسان به فهم آیات یا انزجار از آنهاست. (جوادی آملی، ۲/۲۳۴)
۸- مراتب «ختم»
این واژگونی دل از آلودگی به مکروهات آغاز میشود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره میرسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر میآورد. هر گناهی که از انسان سر می¬زند، هر چند صغیره باشد، به همان اندازه نور فطرتش را می¬پوشاند و آیینه دلش زنگ می¬زند و بین او و ادراکش، یعنی شناختن خدا، حجاب میگردد و فاصله میاندازد.
منابع مآخذ:
۱. قرآن کریم.
۲. نهج البلاغه.
۳. ابن کثیر، اسماعیل؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، بیروت، دار الهلال،۱۴۱۰ق.
۴. ابن منظور، جمالالدین محمد؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۸ق.
۵. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، ۱۳۷۱ش.
۶. جعفری، محمد تقی؛ قرآن نماد حیات معقول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری،۱۳۸۴ش.
۷. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، تحقیق و تنظیم: احمد قدسی، چاپ ششم، قم، اسراء، ۱۳۸۶ش.
۸. حرّانی، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل¬الرسول، چاپ هفتم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۲۳ق.
۹. الحسینی الشاه عبدالعظیمی، حسین بن احمد؛ تفسیر اثنی عشری، تهران، میقات، ۱۳۶۴ش.
۱۰. دستغیب¬ شیرازی، عبدالحسین؛ قلب سلیم، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۵۱ش.
۱۱. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، چاپ چهارم، بیجا، طلیعة النور، ۱۴۲۹ق.
۱۲. زبیدی حنفی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
۱۳. صدوق، محمد بن¬ علی¬؛ عیون اخبار الرضا (ع) ، ترجمه: حمید رضا مستفید، علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب، ۱۳۸۷ش.
۱۴. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۷۲ش.
۱۵. طبرسی، فضل ¬بن ¬محمد؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه آیات و تحقیق و نگارش: علی کرمی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۸۰ش.
۱۶. طوسی، محمد بن¬ الحسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی¬تا.
۱۷. پطیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی، بیتا.
۱۸. عروسی الحویزی، علیبن جمعه؛ نور الثقلین، قم، مؤسسه اسماعیلیان،۱۳۷۳ش.
۱۹. عسکری، ابوهلال؛ فروق اللغة، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس رضوی، ۱۳۶۲ش.
۲۰. فراهیدی، خلیل بن¬احمد؛ العین، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرائی، قم، دارالهجرة، ۱۴۰۵ق.
۲۱. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، چاپ سوم، بیروت، بی¬نا، ۱۴۰۳ق.
۲۲. محمدی ریشهری، محمد؛ خردگرایی در قرآن و حدیث، قم، دارالحدیث، ۱۳۷۸ش.
۲۳. ـــــــــــــــــــــ ؛ درس¬هایی از اصول عقاید اسلامی، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۲ش.
۲۴. ـــــــــــــــــــــ ؛ میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامیة، قم، ۱۳۶۳ش.
۲۵. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۶۰ش.
۲۶. مطهری، مرتضی؛ شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۶۱ش.
۲۷. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۲ق.
۲۸. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، چاپ یازدهم، قم، دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۷۲ش.
۲۹. ـــــــــــــــــــــــــــ ؛ پیام قرآن، چاپ اول، قم، بی¬نا، ۱۳۶۷ش.