در کلاس های درس با جلسات سخنرانی و محافل مذهبی این پرسش از سوی مشتاقان امام زمان (عج) طرح میشود.اکنون امام زمان کجاست و میپرسند نظرتان درباره محل امام زمان(عج) و درباره جزیره خضرا چیست ؟
در پاسخ باید گفت: اگر در موضوع غیبت این گونه نکات پوشیده بماند ایجاد شک و شبهه نمی نماید چنانچه روشن شدن آن نیز به ثبوت و اثبات اصل غیبت ارتباطی ندارد و وقتی غیبت شخص امام علیه السلام و مخفی بودن ایشان معقول و منطقی باشد مخفی بودن این خصوصیات به طریق اولی معقول و منطقی خواهد بود. اگر انسان نسبت به اینگونه امور جاهل باشند و حتی عقیده مخالف با آنچه که برخی به آن معتقدند داشته باشد خللی در اعتقادات و ایجاد نمیشود. اعتقاد شیعه درباره اقامت امام زمان (عج) این است که آن حضرت تولد یافته و تاکنون زنده و در پرده غیبت است و روزی حکومت ات را به پا خواهد کرد. هم اکنون محل زندگیشان معلوم نیست ولی در کره زمین زندگی می کند تا صبح و یا عدم پاسخ به پرسش هایی درباره چگونگی خواب و خوراک نوع غذا و فروش آن حضرت و محل تامین آن ها تعداد فرزندان و همسران آن حضرت و پرسش هایی از این دست به اعتقادات شیعه مربوط نمیشود. اعتقاد به قدرت خدا حل مسائل مربوط به پرسش های یاد شده را برای انسان آسان میکند به طوری که نمی توان از آن غافل شد اثبات عدم استعباد، خود به تنهایی کافی است که انسان نسبت به آنها آرامش قلب بگیرد.
محل اقامت امام زمان (عج)
درباره محل اقامت امام زمان (عج) در عصر غیبت گفتگوی فراوانی شده است در ابتدا ماهان گفت و گوها را طرح کرده و در نهایت نظر نهایی خود را از نظر خوانندگان میگذرد نیم گفته شده است که:
۱- آن حضرت همه ساله در مراسم حج شرکت میکند و به مشاهده مشرفه میرود و بعضی از سعادتمندان در مراسم حج به محضرش شرفیاب شده اند.۱
۲- در مورد محل اقامت امام زمان (عج) و فرزندان و بستگان و یاران مخصوص چندین مکان مانند مدینه ،دشت حجاز، کوه رضوی، کرعه و سرزمین های دوردست و غیره معین شده است.۲
۳- اقامتگاه آن حضرت و فرزندان و گروهی از خواص یارانش در جزیره ای از دریای بزرگ است از امام هادی علیه السلام داستانی نقل شده است که خلاصه اش این است حضرت مهدی علیه السلام و فرزندش در جزیره های بزرگ و پهناور در دریا زندگی می کنند و عده ی شیعیان آنجا بسیار زیاد است، فرزندان ویه حاکم جزیره هستند و خدا بهتر میداند.۳
۴- محل اقامت امام زمان (عج) تعیین نشده و شاید مکان معینی نداشته باشد و به طور ناشناس در بین مردم زندگی و رفت و آمد کند.
۵- ممکن است محل اقامت آن حضرت نقاط دور افتاده ای باشد که عادت مردم به آن مکان ها رفت و آمد نمی کنند.
۶- محل اقامت ایشان شهر سامره و همان سردابی است که از آنجا غایب شده است در همان جا زندگی می کند و از همان جا ظهور می کند.۴
۷- محل اقامت امام زمان (عج) و فرزندان حضرت در کشورهای وسیع و آبادی است که پایتخت آنها به نامهای ظاهره، رائقه، صافیه ،ظلوم، عناطیس نامیده میشود. ۳۵ نفر از فرزندان شایسته آن جناب به نامهای طاهر قاسم ابراهیم عبدالرحمن و هاشم در آن کشور ها حکومت می نمایند.
برای این کشورها اوصافی ذکر شده از آن جمله: آب و هوا و نعمتهای آنها نمونهای از بهشت برین.۵
۸- جزیره خضرا محل زندگی امام زمان (عج) است و حضرت در آنجا با فرزندان خود حضور دارد جزیره با حصاری محکم محاصره شده و هر کس با نزدیک میشود به طور اسرارآمیزی یا از بین میرود یا مسیرش منحرف می گردد.
این نوشته بر آن نیست که درباره هر یک از موارد یاد شده قضاوت دقیقی را داشته باشد بلکه بر آن است که موضوع جزیره خضرا را مورد مطالعه قرار دهد اما به طور گذرا میتوان گفت بعضی از بندهای مذکور کاملا مورد تایید روایات و عقل می باشد مثل آن حضرت در مراسم حج هر سال شرکت میکنند و بعضی از سعادتمندان به دیدار وی شرفیاب شده اند که احوالات برخی از آنها در کتب مربوط به آن آمده است.۶
در هر صورت بزرگانی از علما در عرفات و منا در جستجوی امام زمان اشک میریزند. اما در مورد بند ششم و هفتم باید گفت که در هیچ روایت گفته نشده که امام دوازدهم در سرداب زندگی می کند و از آنجا ظهور خواهد کرد هیچ یک از دانشمندان و معتبر شیعه چنین مطلبی را نفرموده اند و این نسبت دروغ محض و از روی عناد صادر شده است.(۷) و نیز داستان کشورهای مجهول بیشباهت و افسانه نیست و تنها ماخذ آن حکایتی است که در جنه الماوی نقش شده که اسناد آن قابل خدشه است۸
در مورد بندهای دیگر هم این گفتگوها وجود دارد البته نویسندگان معاصر در برخی از این موارد اتفاق نظر ندارند و در عین حال موضوع جزیره خضرا از این گفت و گوها خارج نیست.
داستان جزیره خضرا
مرحوم مجلسی این داستان را به تفصیل در کتاب بحار الانوار ذکر نموده (۹)که اجمالش چنین است:
در کتابخانه امیرالمومنین در نجف اشرف رساله را یافتم که مشهور به داستان جزیره خضرا بود مولف آن رساله خطی فضل بن یحیی طیبی است وی نوشته است که داستان جزیره خضرا از شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین در حرم مطهر اباعبدالله علیه السلام شنیدم( در نیمه شعبان سال ۶۹۹) که آنها داستان را از قول زین الدین علی بن فاضل مازندرانی نقد کرده اند مختصر داستان از گل زین الدین علی بن فاضل مازندرانی چنین است:
من زین الدین علی بن فاضل مازندرانی و شیخ زین الدین علی اندلسی پس از آنکه تصمیم به مسافرت گرفتیم از دمشق راهی قاهره شدیم مدت ۹ ماه در قاهره اقامت کردیم تا این که شیخ زین الدین خبردار شد که پدرش بیمار است. به قصد دیدار پدرش به اتفاق او به اندلس رفتیم. اما من در بین راه بیمار شدم و به سفر ادامه داد بعد از بهبودی با شنیدن نام و عساف جزایر رافضی ها که از آنجا ۲۵ راه بود به طرف آن جزیره حرکت کردند در مسجد جزیره مدتی اقامت کردم از امام جماعت مسجد پرسیدم غذای این جزیره از کجا میآید چون من در اینجا کشت و زرعی نمیبینم. گفت غذای ما از جزیره خضرا میآید و کاروان آن چهار ماه دیگر به اینجا میرسد ولی خوشبختانه کاروان چه روز بعد رسید و من با آن کار به جزیره خضرا رفت. در میان کاروانیان مردی به نام محمد بود که با من هم صحبت شده و حتی نام من و پدرم را نیز می دانست پس از ۱۶ روز پیمودن راه به آبهای سفیدی رسیدیم که وقتی من از آن نوشیدم، بسیار شیرین بود شیخ محمد گفت این بحر ابیض است و آن جزیره خضرا و این آبهای سفید مانند دیواری جزیره را حفظ میکند.
وقتی وارد جزیره شدیم در مسجد اقامت کردیم و سید شمس الدین محمد که ابهت فراوانی داشت و امام جماعت مسجد بود با من غذا میخورد. در خلال مدت که با صدای شمسالدین محشور بود، میگفت من از نوههای امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف هستم. پس از گفتگوی به او گفتم هرگز امام را دیدهای گفت نه ولی پدر من فکر کرد که صدای امام را شنیده و خودش را ندیده و اما قدم هم خودش را دیده و هم صدایش را شنیده است آنگاه با سید از شهر بیرون رفتیم و به پیرمردی رسیدیم از سید احوالش را پرسیدم گفت این کوه را که میبینی در وسط آن جای خرمی است و در آن چشمهای است و کنار چشمه قبه ای است و این مرد با رفیقش خادم آن قبه است.
من هر صبح جمعه می روم آنجا خدمت امام عصر و درقبه دو رکعت نماز می خوانم و کاغذی می یابم که در آن حکم مرافعه را که در هفته به من رجوع میکنند نوشته، کاغذ را برمی دارم و به دانش نوشته عمل مینماید سزاوار است و توهم بروی آنجا و امام زمان را در آن قبه زیارت کنی. من به سوی آن کوه حرکت نمودند و آن دو خادم را در آنجا دیدم و خواستار ملاقات امام زمان شدم گفتند غیر ممکن است و ما ماذون نیستیم. به خانه شیخ محمد رفتم و جریان کوه را برایش تعریف کردم و شیخ محمد به من گفت هیچ کس حق ندارد به آن مکان برود جز سیدشمسالدین و افرادی مثل او او از فرزندان امام زمان علیه السلام است بعد از آن از سید شمس الدین اجازه خواستند که بعضی از مسائل مشکل دینی را از آن نقل کنم و قرآن را نزدش بخوانم تا قرائت صحیح را به من یاد دهد. گفتم چرا بعضی آیات قرآن ربطی به ما قبل و بعد شان ندارند؟ گفت آری چنین است و جریان جمع قرآن توسط ابوبکر و نپذیرفتن قرآن علی بن ابیطالب را تعریف کرد که به دستور ابوبکر قرآن جمع آوری شد و امثالب را از قرآن حذف نمودند و به همین جهت میبینی که بعضی آیات باقبل و بعداز آن غیر مرتبط هستند.
سپس پرسیدم: علمای شیعه حدیثی را از امام نقل میکنند که خمس را برای شیعیان اباحه نموده، آیا شما این حدیث را از امام دارید؟ گفت امام خمس را در حق شیعیان اباحه نموده است.۱۰
نقد و بررسی
این مختصر داستانی بود که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار آورده است برای تحلیل داستان به این نکات دقت شود:
۱- داستان از نظر خود علامه مجلسی بسیار غریب نموده است چنانچه ابتدای آن می نویسد در حالیکه این داستان از غرایب است ولی دوست داشتن آن را در اینجا بیاورم.
۲– در حالی که سیدشمسالدین از آن دارد که امام زمان را ندیده است همان به زین الدین علی بن فاضل مازندرانی توصیه میکند هر جا که من آنجا میرود تو هم برای زیارت امام با آنجا برو(۱۱) و این تناقض است.
۳– در داستان مذکور تحریف قرآن مورد تایید قرار گرفته (۱۲)و حال آنکه بطلان این سخن ناگفته روشن است.
۴– موضوع اباحه ی خمس که در داستان از قول سیدشمسالدین آمده(۱۳) از نظر فقه شیعه باطل است.
۵– شخصیت داستان مسافت فوق العاده طولانی و از شام به مصر و از مصر به اندلس و از آنجا به جزیره خضرا طی کرده که اگر با جزئیات داستان مورد توجه قرار گیرد با قسمتهای اعظم آن را حذف کردیم بسیار رمانتیک می نمایاند به این معنا که این داستان مانند داستان های عجیب و غریبی است که در خیال ساخته و پرداخته می شود.
۶– سخن گفتن شخصیت داستان با همه مردم مناطق یاد شده به سهم خود بر عجیب بودن داستان میافزاید یا باید همه مخاطبان زین الدین عرب زبان باشند و یا آن که زین الدین زبانهای مردم را بداند
۷– اگر مصاحبه از بحر ابیض دریایی که در شمال روسیه است ، باشد، با جریان این داستان تطبیق ندارد و اگر مقصود بحر متوسط است، همه آن دریا بحرابیض است، نه بخشی از آن که جزیره را احاطه کرده است.
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد این داستان به نظر منتقدان آن خیالی تلقی شده و تطبیق آن با مثلث برمودا بر اوهام و خیالات می افزاید. نویسنده کتاب دادگستر جهان (۱۴)ضمن بیان دلایل خیالی بودن داستان آن را به طور مفصل نکرده است و حال آن که نویسنده کتاب فروغ تابان ولایت(۱۵) ضمن نقل مختصر داستان به تایید آن پرداخته و اسناد آن را معتبر دانسته است همچنین کتابی تحت عنوان جزیره خضرا(۱۶) نیز به فارسی ترجمه شده است که در آنجا نویسنده به دفاع از داستان پرداخته است.۱۷
همانطور که قبلاً گفته شد بحث در اطراف جزیره خضرا و تطبیق و یا عدم تطبیق آن بر مثلث برمودا و اصرار برای اینکه محل اقامت دوازدهمین پیشوای شیعیان در آن منطقه است فایده چندانی ندارد. اگر کسی آن محل را قبول یا رد کند برایمان اوچیزی افزوده و یا از آن کاسته نخواهد شد زیرا قبول یا رد آن نه با اصول شریعت مبین اسلام منافات دارد و با فروع آن. آنچه که شیعه باید معتقد باشد این است که امام زمان علیه السلام در همین کره خاکی زندگی میکند و دارای زن و فرزند است با برخی از جریان خاص خود ارتباط داشته به حج مشرف میشود نمایندگان خاصی دارد که بر زن به کمک دوستان امام و شیعیان میآیند و موارد دیگر.
این که محل اقامت امام زمان کجاست موضوعی است که به اعتقادات شیعه ارتباطی ندارد. پس چرا باید عده اصرار کنند که مثلث برمودا محل اقامت امام است که اگر فردا ثابت شد آنجا محل اقامت آن هستند و خانواده ایشان نیز مسلمانان و بخصوص شیعیان به وهمگرایی و خیالبافی متهم شوند یعنی به خاطر اصرار به چیزی که جز عقاید شیعه نیست زمینه وهن شیعه فراهم می شود.
بنابراین ضمن تایید انتقادات وارده بر اصل داستان که مرحوم علامه مجلسی را عجیب دانسته است، به تأیید و یا رد مثلث برمودا به عنوان محل زندگانی و اقامت امام نمی پردازیم که معتقدیم بعضی از اتهامات وارده به شیعیان از سوی مخالفان ناشی از همین داستان های خودساخته هاست. شاید جزیره خضراء واقعیت داشته باشد اما اکنون هیچ نقطه از کره زمین نیست که مورد نقشه برداری قرار نگرفته باشد.
در هر صورت زندگانی مادی امام زمان مورد تایید ماست و در بین مردم زندگی میکند، اما اشکالی ندارد مردم ایشان را نشناسند چنان که به تصریح قرآن وقتی برادران یوسف به نزد یوسف رسیدن در حالی که برادران یوسف را نشناختند یوسف آنها را شناخت (۱۸)،همانطور که برادران با یوسف محشور شدند اما نمی دانستند این فرد یوسف است و دارای شخصیت والایی است چه بسا هر یک از ما چندین بار امام را دیده باشیم اما آن شناخته باشیم چنانکه در روایتی به این موضوع تصریح شده است که وقتی امام ظهور می نماید مردم می گویند :عجب! این آقا را ما از قبل می شناختیم.
امام زمان علیه السلام در برخی از مکانهای مقدس بیشتر تشریف میبرند مانند مکه و مدینه و غیره علاوه بر آن امام دوازدهم علیه السلام در برخی از مشاهد مشرفه سرزمینهای مقدس مانند جمکران و غیره مشاهده شده است اکنون برای تغییر ذائقه و حسن ختام این بحث حکایت مفصلی که برای نویسنده بسیار جالب بود و آیت الله صافی گلپایگانی آنرا نگاشته اند(۱۹)ازقول ایشان به اختصار می آوریم.
امام زمان علیه السلام و پیشبینی ساخت مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
چنان که می دانید در انتهای جاده قدیم قم تهران و در سمت چپ آن مسجد بزرگ امام حسن مجتبی علیه السلام وجود دارد که توسط حاج عبدالله رجبیان از اخیار قم احداث شده است. در شب چهارشنبه بیست و دوم ماه مبارک رجب ۱۳۹۸ مطابق هفتم تیر ماه ۱۳۵۷ حکایت زیر را راجع به این مسجد شخص از صاحب حکایت جناب آقای احمد عسگری کرمانشاهی که اخیار بوده و سالهاست در تهران متوطن می باشد، در منزل جناب آقای رجبیان با حضور ایشان و برخی دیگر از محترمین شنیدم.
آقای عسکری نقل کرد: حدود ۱۷ سال پیش روز پنجشنبه بود مشغول شرقی به نماز صبح بودم در زدن رفتم بیرون دیدم سه نفر جوان که هر سه مکانیک بودند با ماشین خود آمده اند گفتند تقاضا داریم با ما همراهی نمایید تا به مسجد جمکران مشرف شویم دعا کنیم. اینجانب جلسهای داشتم که به جوانان نماز و قرآن میآموختند این سه جوان از همان جوان ها بودند با اسرار آن راهی قم شدیم در جاده تهران نزدیک قم ساختمان های فعلی نبودند فقط دست چپ کاروانسرای خرابه به نام قهوه خانه علی سیاه بود چند قدم بالاتر از همینجا که فعلاً حاج آقا رجبیان مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام بنا کرده است ماشین خاموش شد رفقا پیاده شده و مشغول تعمیر آن شدند. برای قضای حاجت به داخل زمین های مسجد فعلی رفتم دیدم سی دی بسیار زیبا و سفید ابروهایش کشیده دندان های سفید و خالی ایستاده و با نیزه ای که به قدر ۸–۹ متر بلند است، زمین را خط کشی می نماید گفتم اول صبح آمده است اینجا جلو جاده دوست و دشمن می آیند رد می شود نیز در دستش گرفته است گفت عمو زمان تانک و توپ واتم است، نیزه را آورده ای چه کنی؟ برو درست را بخوان رفتم برای قضای حاجات نشستم صدازد عسکریان جان نشین اینجا را من خط کشیده ام مسجد است و فرمود برو پشت آن بلندی اطاعت کردم پیش خود گفتم سر سوال با او را باز کنم و بگویم آقا جان سید فرزند پیغمبر برو درس را بخوان سه سوال پیش خود طرح کردم:
۱- این مسجد را برای جن میسازیا ملائکه که دو فرسخ از قم آمده بیرون زیر آفتاب نقشه میکشید درس خوانده معمار شدهای؟
۲- هنوز مسجد نشده چرا در آن قضای حاجت می کنم؟
۳- در این مسجد که می سازی جن نماز می خواند یا ملائکه؟
با این افکار آمدم جلو سلام کردند نیزه را به زمین فرو برد و مرا به سینه گرفت به مزاح خواستم عرض کنم روز چهارشنبه نیست، پنجشنبه است، چهارشنبه نیز و فرمود سه سوالی را که داری بگو ببینم من متوجه نشدم که قبل از این که سوال کنم از ما فی الضمیر من اطلاع دارد. گفتم سید فرزند پیغمبر درس درس را ول کرده ای، اول صبح آمده ای، کنار جاده، نمی گوید در این زمان، تانک و توپ ،نیز به درد نمیخورد، دوست و دشمن می آیند رد می شوند برو درس را بخوان. خندید و چشمش را به زمین انداخت فرمود دارم نقشه مسجد میکشم گفتم برای جنگ و ملائکه فرمود برای آدمیزاد اینجا آبادی می شود گفتم بفرمایید ببینم اینجا که میخواستم قضای حاجات کنم هنوز مسجد نشده است؟
فرمود یکی از عزیزان و فاطمه زهرا سلام الله علیها در اینجا بر زمین افتاده و شهید شده است. من مربع مستطیل خط کشیده ام، اینجا می شود محراب، اینجا که میبینی قطرات خون است که مومنین نیستند اینجا که میبینی مستراح می شود و اینجا دشمنان خدا و رسول به خاک افتاده اند. همینطور که ایستاده بود؛ برگشت و مرا هم برگرداند فرمود: اینجا می شود حسینیه و اشک از چشمانش جاری شد. من بی اختیار گریه کردم فرمان پشت این جا می شود کتابخانه تو کتاب هایش را می دهی؟
گفتم پسر پیغمبر به سه شرط اول این که من زنده باشم فرمود انشالله شرط دوم این است که اینجا مسجد شود فرمود بارک الله. شرط سوم این است که به قدر استطاعت ولو یک کتاب شده برای اجرای امر تو پسر پیغمبر بیاورم ولی خواهش می کنم برو درست را بخوان. آقا جان این هوا را ازسرت دورکن. ۲ مرتبه خندید مرا به سینه خود گرفت گفتم آخر نفرمودید اینجا را کی می سازد؟ فرمود یدالله فوق ایدیهم. گفتم آقا جان من اینقدر درس خواندهام، یعنی دست خدا بالای همه دستهاست.
فرمود: آخر کار میبینی، وقتی ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان مرتبه دیگر هم مرا به سینه گرفت و فرمود خدا خیرت بدهد. وقتی آمدم سر جاده دیدم ماشین راه افتاده گفتند باکی زیر آفتاب حرف میزدی گفت مگر سید به این بزرگی را با نیزه دهمتری که دستش بود ندیدید؟ من با او حرف می زدم گفتند: کدام سید خودم برگشتم دیدم سید نیست. زمین مثل کف است صاف بود. هیچکس نبود من تکان خوردم آمدم توی ماشین نشستم دیگر با آنها حرف نزدیم به حرم مشرف شدم. نمی دانید چطور نماز ظهر و عصر را خواندم. بالاخره آمدیم جمکران ناهار خوردیم نماز خواندیم گیج بودم رفقا با من حرف میزدند من نمیتوانستم جواب شان را بدهم. در مسجد جمکران پیر مرد یک طرف من نشسته و جوان طرف دیگر من هم، وسط ناله میکردم، گریه میکردم. نماز و مسجد جمکران را خواندم، می خواستم بعد از نماز به سجده بروم صلوات را بخوانم دیدم آقای سید که بوی عطر میداد فرمود آیا عسکری سلام علیکم نشست پهلوی من چون صدای همانطور صدای سید صبحی بود به من مسی حتی فرمود رفتم به سجده ذکر صلوات را گفتن دلم پیش آن آقا بود سرم به سجده گفتم سربلند کنم بپرسم شما اهل کجا هستید مرا از کجا می شناسید وقتی سر بلند کردم دیدم آقا نیز از پیرمرد و جوان پرسیدم او را ندید گفتند نه یک دفعه مثل اینکه زمینلرزه شد چه تکان خوردم، فهمیدم که امام زمان علیه السلام بوده از حالم به هم خورد درافغا مرا بردند آب به سر و رویم ریختند گفتند چه شده خلاصه نماز را خواندیم به سرعت به سوی تهران برگشتیم مرحوم حاج شیخ جواد خراسانی رالدی الورود در تهران ملاقات کردم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم گفت خود حضرت بوده اند حالا صبر کن اگر آنجا مسجد شد درست است. مدتی قبل روزی پدر یکی از دوستان فوت کرده بود به اتفاق رفقای مسجدی او را به قم آوردیم به همان محل که رسیدیم دیدیم دوپایه خیلی بلند بالا رفته از پرسیدم گفتند این مسجد ای است به نام امام حسن مجتبی علیه السلام پسر های حاج حسین آقا سوهانی می سازند، و اشتباه گفتند وارد قم شدیم جنازه را بردیم باغ بهشت دفن کردیم من ناراحت بودم. به سوهان فروشی پسرهای حاج حسین و رفتن به پسر حاج حسن آقا گفتند اینجا شما مسجد می سازید؟ گفت نه گفتم این مسجد را کی می سازد؟ گفت: حاج یدالله رجبیان تا گویدالله قلبم به تپش افتاد گفت آقا چه شد صندلی گذاشت .نشستم خیس عرق شدم؛ با خودم گفتم یدالله فوق ایدیهم فهمیدم حاج عبدالله است. ایشان را هم تا آن موقع ندیده و نمی شناختم. برگشتم به تهران به مرحوم حاج شیخ جواد گفتم فرمود برو سراغش درست است. بعد از آنکه ۴۰۰ جلد کتاب خریداری کردم به قم رفتم آدرس محل کار حاج عبدالله را پیدا کردم در آنجا نبود به او تلفن کردم گفتند ۴۰۰ جلد کتاب وقتی مسجد کردم کجا بیاورم فرمود جریان کتابها چیست گفتم پشت تلفن میشود گفت شب جمعه آینده منتظر هستند که کتابها را به منزل بیاورید. به منزل ایشان رفتم و فرمود این طور قبول نمی کنم جریان را بگو بلاخره جریان را گفتم و کتابها را تقدیم کردم به مسجد رفته و دو رکعت نماز حضرت خواند و گریه کردم حاج عبدالله مسجد و حسینیه را طبق نقشه که حضرت کشیده بودن به من نشان داد و گفت خدا خیرت بدهد تو به عهدت وفا کردی.
عنایت امام زمان (ع) در خلال ساخت مسجد
آقای رجبی آن حکایت جالبی نقل کردند و فرمودند: شبهای جمعه حسب المعمول حساب و مزد کارگرهای مسجد را مرتب کرده و وجوهی که باید پرداخت شود، پرداخت میشود.
شب جمعه استاد اکبر بنای مسجد برای حساب و گرفتن مجوز کارگرها آمده بود گفت امروز یک نفر آقاسیدشریف آوردند در ساختمان مسجد و این ۵۰ تومان را برای مسجد دادند من عرض کردم بانی مسجد از کسی پول نمی گیرد با تندی به من فرمان می گویم بگید این را می گیرد من ۵۰ تومان را گرفتم روی آن نوشته بود برای مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام. دو سه روز بعد صبح زود زن تهیدستی مراجعه کرد آن ۵۰تومان مسجد را به او دادم و گفتم بعد خودم خرج می کنم به آن زمان آدرس دادم که بیاید تا به او کمک کنم زن پول را گرفت و رفت و دیگر هم با اینکه به آدرس داده بودن مراجعه نکرد ولی من متوجه شدم که نباید پول را داده باشم و پشیمان شدم تا جمعه دیگر استاد اکبر برای حساب آمد گفت این هفته من از شما تقاضا دارم اگر قول میدهید که قبول کنید بگویم گفتم بگویید وقتی قول گرفت گفت آن ۵۰ تومان که آقا دادن برای مسجد بده به خودم گفتم آقای استاد اکبر داغ مرا تازه کردی چون بعد از دادن ۵۰ تومان با آن پشیمان شده بودم و تا دو سال بعد هم از اسکناس ۵۰ تومانی به دستم میرسید نگاه میکردم شاید آن اسکناس باشد گفتم آن شب مختصر گفتیم حال خوب تعریف کن بدانم. گفت بلی حدود ۳ و نیم بعد از ظهر هوا خیلی گرم و در آن بحران گرما مشغول کار بودند دو سه نفر کارگر هم داشتم ناگاه دیدم یک آقای عزیز یکی از درهای مسجد وارد شد با قیافه ای نورانی جذاب با صلابت که آثار بزرگی و بزرگواری از او نمایان است، وارد شدند.
دست و دل من دیگر دنبال کار نمی رفت می خواستم آقا را تماشا کنم. آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند تشریف آوردن جلوی تختهای که من با لایش کار می کردم دست کردن زیر عبا پولی درآوردن فرمود استاد این را بگیر بده به بانی مسجد من است کردم آقا بانی مسجد پول از کسی نمی گیرد شاید این پول را از شما بگیرند و او نگیرد و ناراحت شود آقا تقریباً تغییر کردند و فرمودند به تو میگویم بگیرین را میگیرد من فوراً با دستهای چارلوت پول را گرفتم آقا تشریف بردند بیرون پیش خود گفتم این آقا در این هوای گرم کجا بود؟ یکی از کارگرها را به نام مشهدی علی صدا زدم. گفتم برو دنبال این آقا ببین کجا میرود با چه کسی و با چه وسیله آمده بودند؟ مشهدی علی رفت ۴ دقیقه شد ۵ دقیقه شده دقیق شد مشهدی علی نیامد خیلی حواسم پرت شده بود مشهدی علی را صدا زدم پشت دیوار و ستون مسجد بود گفتم چرا نمیای گفت ایستاده ام آقا را تماشا می کنم گفتند بیا وقتی آمد گفت آقا سرشان را زیر انداختند و رفتند،گفتم:باچه وسیله ای؟ ماشین بود؟ گفتم نه آقا هیچ وسیله ای نداشتند سر به زیر انداختند و تشریف بردند. گفتم تو چرا ایستاده بودی گفتی ایستاده بودم آقا را تماشا می کردم. آقای رجبی آن گفت این جریان ۵۰ تومان بود ولی باور کنید که این ۵۰ تومان یک اثری روی کار مسجد گذاشت خودمان امید اینکه این مسجد به اینگونه بنا شود و خودم به تنهایی آن را به این جا برسانم نداشتم از موقعی که این ۵۰ تومان به دستم رسید روی کار مسجد و روی کار خود من اثر گذاشت.
پی نوشت
۱- فرج المهموم، شیخ عباس قمی، صفحه ۲۵۸
۲- پاسخ به ۱۰ پرسش آیت الله صافی گلپایگانی ،صفحه ۲۷ ؛نجم الثاقب ،صفحه ۵۸۷؛العبقری الحسان، جلد دو جزء چهار صفحه ۱۲۲ ،غیبت نعمانی،ص۲۲۰
۳- حضرت مهدی علیه السلام فروغ تابان ولایت ،محمد محمدی اشتهاردی صفحه ۶۷
۴- الائمه اثناعشر به نقل از امام مهدی ،مهدی الفقیه ایمانی صفحه ۴۰۴
۵- جنت الماوی میرزا حسین نوری صفحه ۲۱۷ به بعد
۶- منتهی الامال شیخ عباس قمی صفحه ۱۰۸۷ و ۱۰۷۱
۷- پاسخ به ۱۰ پرسش آیت الله صافی گلپایگانی صفحه ۲۸
۸- جنت الماوی، میرزاحسین نوری صفحه ۲۱۷ به بعد
۹- بحر الانوار علامه مجلسی جلد ۵۲ صفحه ۱۷۴ و ۱۵۹
۱۰- همان صفحه ۱۵۹
۱۱- همان صفحه ۱۶۸
۱۲- همان صفحه ۱۷۰
۱۳– همان صفحه ۱۷۲
۱۴- همان صفحه ۲۱۶ و ۲۰۹
۱۵- همان صفحه ۷۱ و ۶۷
۱۶- تالیف ناجی النجار ترجمه علی اکبر مهدی پور
۱۷- منتخب التواریخ صفحه ۷۷۳
۱۸- سوره یوسف آیه ۵۸
۱۹- پاسخ ۱۰ پرسش آیت الله صافی گلپایگانی صفحه ۳۵ و ۲۸